بگذار که با حسرت جانانه بمیرم

در عزلت خود دامن اندوه بگیرم


مستانه شوم رخت ببند همه عقلم

کز رفتنت ای دوست عزا را بپذیرم


بگذار در این چند صباح همه عمرم

با گریه شود طی همه ی عمر صغیرم


بگذار در اغوش تو گیرد همه ام را

باور کن از این زندگی سخت چه سیرم


باز است در تنگ قفس با همه این حال

عمریست رها هستم و انگار اسیرم


دستی به سره چاره کشیدی و نماندی

آرام تو رفتی که منم دق کنم،آرام نگیرم


تو غصه من را نخور اینها همه حرف است

شادم به خدا،گر چه که این نیست ضمیرم


محمد لالوی

۹/۹/۹۴


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • دوشنبه ۹ آذر ، ۱۹:۲۷ ب.ظ
  • بازدید : ۳۵۵
نظرات شما ( ۰ )

صفحات دیگر