تاب و توان ندارم داد از غم جدایی
حقا که از غمت هم ناید دمی رهایی
عمری گذشت و یکبار رویی ز تو ندیدم
چشمم به راه و تنها،گم گشته ام کجایی؟
شب گریه ها و شیون هر تکه از دلم بود
گویی که با نجابت دزدی به حال مایی
آگه نبودی و من از غصه ها کشیدم
با این صدا و لبها اما چه خنده هایی
آری بخند و من هم از گریه ها نگویم
خندیدنت چو مشروب ما را کند هوایی
حالا که باز رفتی دلکش شده کلامم
کی خوانده ام برایت از درد آشنایی؟
فریاد ها زنم تا دنیا به خود بلرزد
غوغا کنم جهان را تنها به یک صدایی
غیبت گنه نباشد اینجا به دین عشاق
چون با نگاه مستت از راه ما بیایی
یکجا تمام دنیا باید کند نظاره
آری،قرار باشد،قلبی شود فدایی
محمد لالوی
۱۶/۴/۹۳
https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad
- mohamad lalavi
- شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۱۲ ب.ظ
- بازدید : ۷۸۹
شیرین غیاثی پور :
عالی بود عالی👌🏻👌🏻👌🏻امیررضا خانلاری :
سلام و عرض ادب امکان انتشار ...بالای آسمان :
قشنگ بود اما می تونست بهتر باشه منظورم از حیث محتواستبالای آسمان :
قشنگه آفرینمحمدرضا سلمانیاننژاد :
استعداد خوبی در این شعر به نمایش ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
خواهش میکنممحمدرضا سلمانیاننژاد :
شعر قشنگی بود البته من شعر شناس ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
قشنگ بود حال و هوای خوبی داشتما شیعهها :
سلام خیلی وبلاگت و مطالبت قشنگه از ...خانه سلامتی :
خوبه معنی ها رو هم نوشتید