به آن اشکی که میدانی به حد مرگ دلتنگم
هوای گریه دارم من ، ولی با بغض میجنگم
چو یک اشکی که پنهان شد ز ترس ننگ لغزیدن
چنان مفلوک و مغمومم که خود یک لکه ی ننگم
ز حالم برکه میمیرد ز بغضم ماه میگرید
من آن مجنون دیروزم،ولی در ظاهرِ سنگم
به بغضم میزنم طعنه به اشکم میکنم تردید
برای روی پا ماندن ، ببین محتاج نیرنگم
من از آن حال نامعلومِ هر بارم نفهمیدم
که از ابر و کلاه و چتر و آن بارانی ام لنگم
محمد لالوی
۳۰/۱۰/۹۴
https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad
- mohamad lalavi
- چهارشنبه ۳۰ دی ، ۰۰:۵۹ ق.ظ
- بازدید : ۶۲۰
شیرین غیاثی پور :
عالی بود عالی👌🏻👌🏻👌🏻امیررضا خانلاری :
سلام و عرض ادب امکان انتشار ...بالای آسمان :
قشنگ بود اما می تونست بهتر باشه منظورم از حیث محتواستبالای آسمان :
قشنگه آفرینمحمدرضا سلمانیاننژاد :
استعداد خوبی در این شعر به نمایش ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
خواهش میکنممحمدرضا سلمانیاننژاد :
شعر قشنگی بود البته من شعر شناس ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
قشنگ بود حال و هوای خوبی داشتما شیعهها :
سلام خیلی وبلاگت و مطالبت قشنگه از ...خانه سلامتی :
خوبه معنی ها رو هم نوشتید