نه میگیرد کسی دست دلم را ،در این گرداب نامرد زمانه
نه حرفی از سر مردانگی هست،که از مردی دهد شاید نشانه
نه میپرسد کسی از حال زارم،نه میخواهد کسی این را بفهمد
همه درگیر و مشغولند ولیکن، به پشت پیچ و تاب صد بهانه
در این آوار صد رنگی و تزویر ،کسی با من نمیماند به مستی
همه هوشیار و قاضی بهر سستی ، برای حکم های احمقانه
به ظاهر سبز و در باطن هیاهو ،کسی حتی نفهمید حال من را
که این ظاهر مثال بید پیریست که از تو خورده آن را موریانه
به حالم اشک میبارم ولیکن، کسی شاید هنوزم مانده ما را
که از مردی بگیرد دست دل را، مثال قصه های عامیانه
محمد لالوی
۱۴/۱۱/۹۴
- mohamad lalavi
- چهارشنبه ۱۴ بهمن ، ۲۱:۳۱ ب.ظ
- بازدید : ۳۶۲
شیرین غیاثی پور :
عالی بود عالی👌🏻👌🏻👌🏻امیررضا خانلاری :
سلام و عرض ادب امکان انتشار ...بالای آسمان :
قشنگ بود اما می تونست بهتر باشه منظورم از حیث محتواستبالای آسمان :
قشنگه آفرینمحمدرضا سلمانیاننژاد :
استعداد خوبی در این شعر به نمایش ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
خواهش میکنممحمدرضا سلمانیاننژاد :
شعر قشنگی بود البته من شعر شناس ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
قشنگ بود حال و هوای خوبی داشتما شیعهها :
سلام خیلی وبلاگت و مطالبت قشنگه از ...خانه سلامتی :
خوبه معنی ها رو هم نوشتید