این فکرهای درهم بی جا،آخر مرا دیوانه میسازد
حالا دگر دارد دلت انجا،با هر دل بیگانه میسازد
رفتی و این رفتن مرا بس بود،تا هرچه رفتم باز برگردم
این رفت و آمدهای پی در پی،آخر مرا بی خانه میسازد
این پادشاه زخمی تنها،آنقدر غم دارد که بعد از تو
حتی برای دیدنت عمری،با گوشه ی ویرانه میسازد
این فکرها را از سرم بردار،قدری تو هم تمرین ماندن کن
اینجا کسی دارد به بدبختی،با رفتنت مردانه میسازد
در شهر دل دامی برایم باش،تا تن درآغوش تو اندازم
این قمری دلخون دگر حالا،حتی بدون دانه میسازد
محمد لالوی
۲۴/۴/۹۵
- mohamad lalavi
- پنجشنبه ۲۴ تیر ، ۰۲:۲۶ ق.ظ
- بازدید : ۳۱۵
شیرین غیاثی پور :
عالی بود عالی👌🏻👌🏻👌🏻امیررضا خانلاری :
سلام و عرض ادب امکان انتشار ...بالای آسمان :
قشنگ بود اما می تونست بهتر باشه منظورم از حیث محتواستبالای آسمان :
قشنگه آفرینمحمدرضا سلمانیاننژاد :
استعداد خوبی در این شعر به نمایش ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
خواهش میکنممحمدرضا سلمانیاننژاد :
شعر قشنگی بود البته من شعر شناس ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
قشنگ بود حال و هوای خوبی داشتما شیعهها :
سلام خیلی وبلاگت و مطالبت قشنگه از ...خانه سلامتی :
خوبه معنی ها رو هم نوشتید