سر هر خنده نقابیست که من دانم و بس
پسِ هر عشق سرابیست که من دانم و بس
گریه ام نیست به جز تارِ نخِ خاطره ها
خنده ام پودِ عذابیست که من دانم و بس
بر گلویم ردِ بغضیست که حاشا نشود
گریه ام بند طنابیست که من دانم و بس
وقت رفتن نگرفتم جلوی راه تو را
پاسخت عین جوابیست که من دانم و بس
چاره از آمدنت حال گذشتَست ، نیا
شرح این جمله کتابیست که من دانم و بس
محمد لالوی
۱۴/۵/۹۵
- mohamad lalavi
- پنجشنبه ۱۴ مرداد ، ۰۵:۵۶ ق.ظ
- بازدید : ۳۸۹
شیرین غیاثی پور :
عالی بود عالی👌🏻👌🏻👌🏻امیررضا خانلاری :
سلام و عرض ادب امکان انتشار ...بالای آسمان :
قشنگ بود اما می تونست بهتر باشه منظورم از حیث محتواستبالای آسمان :
قشنگه آفرینمحمدرضا سلمانیاننژاد :
استعداد خوبی در این شعر به نمایش ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
خواهش میکنممحمدرضا سلمانیاننژاد :
شعر قشنگی بود البته من شعر شناس ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
قشنگ بود حال و هوای خوبی داشتما شیعهها :
سلام خیلی وبلاگت و مطالبت قشنگه از ...خانه سلامتی :
خوبه معنی ها رو هم نوشتید