دستم به قلم هست و دلم پیش قلم نیست
یک عالمه حرف است در این شعر ،که کم نیست
بغض است و تن کوچه و این عابر تنها
چشمیست مرا از تو که یک لحظه به هم نیست
این مرد تماما همه اش گریه و بغض است
اما تو حواست به دو چشمان ترم نیست
عمریست که با خویش گلاویزم و از خاطره ات منگ
در غربت من ، غیر خودم عین خودم نیست
آنقدر گذشتست ز تو ، کز خودم انگار
هیچم نه به یاد است و نه در خاطره ام نیست
گر قصه ی من دست خودم بود چه میشد؟
دستی به قلم هست ولی...، کار قلم نیست
#محمد_لالوی
4/6/95
- mohamad lalavi
- پنجشنبه ۴ شهریور ، ۰۴:۳۵ ق.ظ
- بازدید : ۲۵۰
شیرین غیاثی پور :
عالی بود عالی👌🏻👌🏻👌🏻امیررضا خانلاری :
سلام و عرض ادب امکان انتشار ...بالای آسمان :
قشنگ بود اما می تونست بهتر باشه منظورم از حیث محتواستبالای آسمان :
قشنگه آفرینمحمدرضا سلمانیاننژاد :
استعداد خوبی در این شعر به نمایش ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
خواهش میکنممحمدرضا سلمانیاننژاد :
شعر قشنگی بود البته من شعر شناس ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
قشنگ بود حال و هوای خوبی داشتما شیعهها :
سلام خیلی وبلاگت و مطالبت قشنگه از ...خانه سلامتی :
خوبه معنی ها رو هم نوشتید