ترسم که به دیدار،زمان وارسد هرگز تو نیایی
ای وای از آن حادثه و موسم و اقبال و جدایی
از رفتن تو چشم به ره دارم و با حال بسی بد
شیدا،نگرانت شده ام،از تو خبر نیست،کجایی؟
امروز که ابری شدمو دامن تو چاره کار است!
قلبم به چه حالی شده است سخت هوایی
گفتند زمان حل کند این چاره عشق است
کی باشد از این بغض و از این گریه رهایی؟
وقتی که تویی یوسف گم گشته ز کنعان
باید که زلیخا کند این عشق گدایی
دل مژده بر این داده که پایان فراق است
امّید محال است که تو از راه بیایی
محمد لالوی
۱۸/۸/۹۴
- mohamad lalavi
- دوشنبه ۱۸ آبان ، ۱۷:۳۳ ب.ظ
- بازدید : ۲۷۲
شیرین غیاثی پور :
عالی بود عالی👌🏻👌🏻👌🏻امیررضا خانلاری :
سلام و عرض ادب امکان انتشار ...بالای آسمان :
قشنگ بود اما می تونست بهتر باشه منظورم از حیث محتواستبالای آسمان :
قشنگه آفرینمحمدرضا سلمانیاننژاد :
استعداد خوبی در این شعر به نمایش ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
خواهش میکنممحمدرضا سلمانیاننژاد :
شعر قشنگی بود البته من شعر شناس ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
قشنگ بود حال و هوای خوبی داشتما شیعهها :
سلام خیلی وبلاگت و مطالبت قشنگه از ...خانه سلامتی :
خوبه معنی ها رو هم نوشتید