ترسم که به دیدار،زمان وارسد هرگز تو نیایی

ای وای از آن حادثه و موسم و اقبال و جدایی


از رفتن تو چشم به ره دارم و با حال بسی بد

شیدا،نگرانت شده ام،از تو خبر نیست،کجایی؟


امروز که ابری شدمو دامن تو چاره کار است!

قلبم به چه حالی شده است سخت هوایی


گفتند زمان حل کند این چاره عشق است

کی باشد از این بغض و از این گریه رهایی؟


وقتی که تویی یوسف گم گشته ز کنعان

باید که زلیخا کند این عشق گدایی


دل مژده بر این داده که پایان فراق است

امّید محال است که تو از راه بیایی


محمد لالوی

۱۸/۸/۹۴

  • mohamad lalavi
  • دوشنبه ۱۸ آبان ، ۱۷:۳۳ ب.ظ
  • بازدید : ۲۷۲

تعداد نظرات این پست ۰ است ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی