در تکاپو با خیابان ها
این صدای تلخ باران است
ابر،معشوق زمین گشته
آسمان بیهوده حیران است
من دلم بیهوده حیران بود
از سر باجی که من دادم
گرچه که این دل گمان میکرد
با تو در این چاه افتادم
لاکن این دل آرزوها داشت
آرزویی همچو یک کودک
کودکم از بام دل افتاد
گرچه بود این بام دل اندک
بام دل اندازه غم بود
کمتر از یک مشت بیهوده
کمتر از یک درد بی مقدار
کوله راهی با تو پیموده
با تمام این همه دقت
دست تو در کوله ره گم شد
قلب من در دست تو جا ماند
آبرویم حرف مردم شد
مشکل من آبرویم نیست
فکر آن قلب تهی دستم
فکر یک جسم بدون قلب
بعد از آن پس من چرا هستم؟
فکر آن بودم که در راهی
غافل از اینکه تو آنجایی
من گمان میکردم از دوری
کوله ره را باز می آیی
این صدای تلخ باران است
گریه ی من گر صدا میداشت
از سر مرگ غرورم بود
آن زمانی که تو را میخواست
محمد لالوی
https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad
- mohamad lalavi
- سه شنبه ۱۵ دی ، ۰۲:۰۵ ق.ظ
- بازدید : ۲۵۸