درونم آتشی پیدا ،برونم وحشتی خاموش
به قدر کل دنیا درد ، ولی درمان ز یک آغوش
تمام روح من زخمی ، تمام لحظه ها حسرت
کمال عین نامردیست ، که باشی عاشقی مدهوش
نماندم در حصار تو ، نشستم تا که برگیرم
چرا؟ تا کی گذارم من ، به روی گریه ام سرپوش؟
در این آوار بی برگشت ، در این منحوسی دنیا
تلمباری از این "قسمت" چرا؟پس خنده هایم کوش؟
نشستم تا که برگیرم ، هنوزم من توان دارم
تو را باید که بگذارم، گذر باید از این مغشوش!!
محمد لالوی
22/2/95
https://telegram.me/mohammadlalavi
- mohamad lalavi
- چهارشنبه ۲۲ ارديبهشت ، ۰۰:۴۹ ق.ظ
- بازدید : ۳۴۲
شیرین غیاثی پور :
عالی بود عالی👌🏻👌🏻👌🏻امیررضا خانلاری :
سلام و عرض ادب امکان انتشار ...بالای آسمان :
قشنگ بود اما می تونست بهتر باشه منظورم از حیث محتواستبالای آسمان :
قشنگه آفرینمحمدرضا سلمانیاننژاد :
استعداد خوبی در این شعر به نمایش ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
خواهش میکنممحمدرضا سلمانیاننژاد :
شعر قشنگی بود البته من شعر شناس ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
قشنگ بود حال و هوای خوبی داشتما شیعهها :
سلام خیلی وبلاگت و مطالبت قشنگه از ...خانه سلامتی :
خوبه معنی ها رو هم نوشتید