تو را مانند بودن های بی تکرار میخواهم

تو را با ذره ای طعم خوش اصرار میخواهم 


تویی که محو دریا مانده ای اما نمیدانی!

منِ باران تو را بیش از کمِ اغیار میخواهم


صدایم را سپردن دست تو انقدر شیرین است

که از دنیا فقط یک گفتگو اینبار میخواهم 


چه بندی آنکه در بند تو باشد را چه زندانی؟

تو باشی چار سمتم را فقط دیوار میخواهم


تو ای یلدا ترین اوقات من در امتداد شب

تو را امشب میان ضجه ی سیگار میخواهم 


#محمد_لالوی 

۳۰/۹/۹۵

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۳۰ آذر ، ۱۹:۱۳ ب.ظ
  • بازدید : ۳۳۷
نظرات شما ( ۰ )

نه که من ، شعر به دیوانگی ام خورده قسم

تن این قافیه ی تلخ به دلدادگی ام خورده قسم 


با خیابان دل من بی تو سخن ها دارد

چه سخن ها که به آوارگی ام خورده قسم 


من به دنبال تو تا آن سر دنیا که کم است

من به تو تا ته بیچارگی ام خورده قسم 


به خدا جز تو در این دل ندهم جای،کسی

قول مردانه به مردانگی ام خورده قسم 


خمره ی نابِ شرابم که در این کنج دکان

صاحب حجره به صد سالگی ام خورده قسم


مهر تو صاحب قلبم شده ای حضرت دوست 

بغض بشکسته به همخانگی ام خورده قسم 


پیله ی خالی ی ابریشمم از دوری تو

عشقت ای دوست به پروانگی ام خورده قسم 


غمت ای دوست نباشد که غمت سایه ماست

جز تو این شهر به همسایگی ام خورده قسم 


#محمد_لالوی

۲۴/۹/۹۵

  • mohamad lalavi
  • چهارشنبه ۲۴ آذر ، ۰۱:۴۴ ق.ظ
  • بازدید : ۳۴۵
نظرات شما ( ۰ )

تو که رفتی همه ی فرضیه ها ریخت به هم

رو گرفتی ز من و زاویه ها ریخت به هم 


خواستم تا غزلی را به تو تقدیم کنم

اشک امد به وسط قافیه ها ریخت به هم 

 

ساعتم بعد تو از تاب و تب و شور افتاد

بعد تو ضاعقه ی ثانیه ها ریخت به هم 


خبری از تو نشد کار جهان لنگ تو بود

تو نبودی همه ی حاشیه ها ریخت به هم 


تا به اسم تو رسیدم غزلم گریه گرفت

بغض فریاد زد و مرثیه ها ریخت به هم 


خواستم با غزلم در دل تو جا بشوم...

تو که رفتی همه ی فرضیه ها ریخت به هم 


#محمد_لالوی 

۲۳/۹/۹۵


در جواب شعر زیبای جناب صباغ نو 

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۲۳ آذر ، ۰۱:۴۸ ق.ظ
  • بازدید : ۳۶۰
نظرات شما ( ۰ )

بر شیشه ، بخار و قلب من روی پنجره 

عمریست گم شدم میان یک مشت خاطره


تیری زدی که دلم را از خودم گرفت 

دیگر چرا نیاز به لشکر و حکم محاصره 


هر جا که میروم آخِر ، میرسم به تو

کل جهان من شده این دورِ دایره


از من فقط شمایل یک مرد مانده است

چیزی شبیه عکس بی قاب منظره 


از من نخواه که بی تو به فریاد خود رسم

وقتی نمانده نه صدایی نه گلویی نه حنجره 


باید که بی تو مُرد ، گرچه مجال نجات هست

باید گذشت بی تو از این عمر ، یکسره...


#محمد_لالوی 

۱۸/۹/۹۵

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۱۸ آذر ، ۰۲:۰۲ ق.ظ
  • بازدید : ۴۰۱
نظرات شما ( ۱ )

حالی شدم چو دیدمت و از خود بدر شدم

صورت به صورت تو ، مشتاق تر شدم 


دیوانه را به جنون کشیدن اتفاق نیست 

مجنونِ کویِ تو بودم و ، بیشتر شدم


آن عمر رفته را که تسلی ، نمیشدی

با چتر خیس ، میان خیابان به سر شدم


عمری که از فراق تو بر چشم من گذشت 

در گوشه ی اتاق به دست خودم خزر شدم 


آن شمع روشنم که به پروانگی کشیده ام 

در پای خود بسوختم و بی تو ، هدر شدم 



#محمد_لالوی 

15/9/95

  • mohamad lalavi
  • دوشنبه ۱۵ آذر ، ۲۱:۰۸ ب.ظ
  • بازدید : ۴۹۶
نظرات شما ( ۱ )