سر هر خنده نقابیست که من دانم و بس
پسِ هر عشق سرابیست که من دانم و بس
گریه ام نیست به جز تارِ نخِ خاطره ها
خنده ام پودِ عذابیست که من دانم و بس
بر گلویم ردِ بغضیست که حاشا نشود
گریه ام بند طنابیست که من دانم و بس
وقت رفتن نگرفتم جلوی راه تو را
پاسخت عین جوابیست که من دانم و بس
چاره از آمدنت حال گذشتَست ، نیا
شرح این جمله کتابیست که من دانم و بس
محمد لالوی
۱۴/۵/۹۵
- mohamad lalavi
- پنجشنبه ۱۴ مرداد ، ۰۵:۵۶ ق.ظ
- بازدید : ۳۸۹
این زخم مرا ، از تو علاجِ دگرم نیست
جز اشکِ وفادار مرا کَس به برم نیست
چون جاده ای دور ، ز هر گونه تردد
بعد از تو مرا هیچ کسی رهگذرم نیست
باز است در تنگ قفس ، کوچ محیا است
صد شوق و ارادست ولی بال و پرم نیست
پیری نرسیداست ولی از همه سیرم
دیریست دگر شور جوانی به سرم نیست
ای اشک بیا چاره ی بیخوابی ی من باش
حقّا که در این شهر مرا یک نفرم نیست
محمد لالوی
۱۳/۵/۹۵
- mohamad lalavi
- چهارشنبه ۱۳ مرداد ، ۰۴:۰۷ ق.ظ
- بازدید : ۲۶۸
گرچه از چهره من اشک جفا میبارد
لاکن از دل نه فقط، خون به خفا میبارد
این چه رسمیست مرا با همه این زخم فقط
هرچه اشک است مرا بهر شما میبارد
کانچنان عادت تلخیست که حتی ز خوشی
اشک من میچکد و سربه هوا میبارد
گریه تنها ثمر این همه دلتنگیهاست
که ببین دل ز کجا بهر کجا میبارد؟
از غم عشق همنقدر بگویم که تو را
هرچه ابریست فقط بر دل ما میبارد
گله از گریه در این حال دگر نیست مرا
که ببارد که فقط گریه به جا میبارد
محمد لالوی
11/5/95
- mohamad lalavi
- سه شنبه ۱۲ مرداد ، ۰۲:۵۰ ق.ظ
- بازدید : ۳۲۵
به انحنای بودن اوست، دلیل گریه های اجباری
برای آنکه تو را نمیخواهد ،دگر چه اصراری؟
نه حال بعد اوست ،مرا تحملی ز این همه غم
نه میشود که چاره ای، برای این خود آزاری
من عاشقش شدم و این گناه هر دوماست
برای آنچه که معلوم است ،دگر چه اقراری ؟
چه خنده ها که دلت را به اوج مردن برد
چه گریه ها که از آنها نکرده ، بیزاری
برای آن که بودن او دلیل بودن نیست
چه بهتر اینکه که از او چشم و دل تو برداری
که هر چه هست ،مرا همین دو بیت پاره بس است
برای او همین،...جمله ی "عاشقانه های تکراری"
#محمد_لالوی
۲/۵/۹۵
- mohamad lalavi
- شنبه ۲ مرداد ، ۰۴:۲۶ ق.ظ
- بازدید : ۳۰۴
این فکرهای درهم بی جا،آخر مرا دیوانه میسازد
حالا دگر دارد دلت انجا،با هر دل بیگانه میسازد
رفتی و این رفتن مرا بس بود،تا هرچه رفتم باز برگردم
این رفت و آمدهای پی در پی،آخر مرا بی خانه میسازد
این پادشاه زخمی تنها،آنقدر غم دارد که بعد از تو
حتی برای دیدنت عمری،با گوشه ی ویرانه میسازد
این فکرها را از سرم بردار،قدری تو هم تمرین ماندن کن
اینجا کسی دارد به بدبختی،با رفتنت مردانه میسازد
در شهر دل دامی برایم باش،تا تن درآغوش تو اندازم
این قمری دلخون دگر حالا،حتی بدون دانه میسازد
محمد لالوی
۲۴/۴/۹۵
- mohamad lalavi
- پنجشنبه ۲۴ تیر ، ۰۲:۲۶ ق.ظ
- بازدید : ۳۱۱
بگذار که تا اشک بگوید گله ها را
تا کم کند این گریه زمن مشغله ها را
چون بافته ای درهم و برهم شده ام لیک
از بس که گره داده به هم حوصله ها را
چشمت وَ تنِ بابِل من وای از آن وقت
تا یک مژه آتش بکشد سلسله ها را
زآن روز که رفتی دگر این دل نتوانست
با عکس دگر پر بکند فاصله ها را
حتی که سکوتم نشدم چاره غم ها
این شیوه دگر حل نکند مسئله ها را
اینبار اگر آمدی و غرق سکوتم
بگذار که تا اشک بگوید گله ها را
محمد لالوی
15/4/95
- mohamad lalavi
- سه شنبه ۱۵ تیر ، ۱۱:۴۲ ق.ظ
- بازدید : ۳۶۸
نه تنها از تکیه بر آوازه ی بسیار میترسم
که من از چشم شور مردم بیکار میترسم
مثال مرغکى تنها به پشت میله میمانم
ولی از رفتن آنسوی این دیوار میترسم
اگرچه دیدن لیلا در این دوران که آسان است
ولی باور کن از فردای این دیدار میترسم
کسی حالا دگر آنگونه هم مجنون لیلا نیست
وَ حالا من دگر حتی از این گفتار میترسم
به حکم قاضی این شهر با هر وصله میسازم
چنان مستم که از این خاطی هشیار میترسم
چو جلد خانه ام کردی،بمان و دام خود را نِه
چنان اهلی شدم کز دانه ی اغیار میترسم
محمد لالوى
8/4/95
- mohamad lalavi
- سه شنبه ۸ تیر ، ۱۰:۵۹ ق.ظ
- بازدید : ۳۴۴
من همان حادثه ام او که نیفتاده هنوز
اولین قاصد پایان بهارم به چلیپای تموز
من رقیب شب یلدایم و جنسم نه ازوست
زاده ی اول تیرم ز فریبایی ی روز
از بلندای نفس های خدا آمده ام
من همانم،قدح شعله ور آتش و سوز
محمد لالوى
٣١/٣/٩٥
https://telegram.me/mohammadlalavi
- mohamad lalavi
- دوشنبه ۳۱ خرداد ، ۱۲:۱۸ ب.ظ
- بازدید : ۷۷۱
آمدی حالا ولی...،اما چقدر دیر آمدی
زود رفتی جانِ من ، خیلی به تاخیر آمدی
نارفیقا خواستی تا پای در بندم کنی
رفتی و حالا چرا با فکر تغییر آمدی؟
گفته بودی سرنوشتت هم گره با دیگریست
پس چرا حالا مرا با اسم تقدیر آمدی؟
من برایت مثل بندم،گفته بودی یادت هست؟
خسته از آزادی و از عشق زنجیر آمدی؟
من گرفتم از خودم هر آنچه را ازآن توست
حال که گردیده ای از خویشتن سیر،آمدی؟
خواب دیدم یک نفر سر را به غربت می نهد
نارفیقا این چنین از بهر تعبیر آمدی
حالِ ما هم بهتر از آن شاعر معروف نیست
"آمدی جانم به قربانت ولی...،" دیر آمدی
- mohamad lalavi
- شنبه ۲۹ خرداد ، ۲۰:۴۵ ب.ظ
- بازدید : ۳۴۴
سپرده مرا به هیچ و مانده ام به تنهایی
امان ز بغض و کوچه و این گریه های هرجایی
امان ز این حجوم تبانی اشک های پی در پی
در این سکوت شهر پر از طبل های رسوایی
به خنده میگذرم ز حرف مردم و در خیال خودم
پناه میبرم به خودم ز شر این جماعت دنیایی
پناه میبرم به گوشه ترین پناه بی کسیم
دلم ، که طعنه خورده عمری ز هر پایی
اگر دلیل غمم تویی و به هیچ واماندم
چرا که مرا بهانه ترین دلیل غم هایی
چه ساده میشکند دلم به رغم این همه قول
چرا شکستن این شیشه هست ، تماشایی!
#محمد_لالوى
٢٣/٣/٩٥
https://telegram.me/mohammadlalavi
- mohamad lalavi
- يكشنبه ۲۳ خرداد ، ۱۱:۱۴ ق.ظ
- بازدید : ۱۸۳
شیرین غیاثی پور :
عالی بود عالی👌🏻👌🏻👌🏻امیررضا خانلاری :
سلام و عرض ادب امکان انتشار ...بالای آسمان :
قشنگ بود اما می تونست بهتر باشه منظورم از حیث محتواستبالای آسمان :
قشنگه آفرینمحمدرضا سلمانیاننژاد :
استعداد خوبی در این شعر به نمایش ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
خواهش میکنممحمدرضا سلمانیاننژاد :
شعر قشنگی بود البته من شعر شناس ...محمدرضا سلمانیاننژاد :
قشنگ بود حال و هوای خوبی داشتما شیعهها :
سلام خیلی وبلاگت و مطالبت قشنگه از ...خانه سلامتی :
خوبه معنی ها رو هم نوشتید