به آن اشکی که میدانی به حد مرگ دلتنگم

هوای گریه دارم من ، ولی با بغض میجنگم


چو یک اشکی که پنهان شد ز ترس ننگ لغزیدن

چنان مفلوک و مغمومم که خود یک لکه ی ننگم


ز حالم برکه میمیرد ز بغضم ماه میگرید

من آن مجنون دیروزم،ولی در ظاهرِ سنگم


به بغضم میزنم طعنه به اشکم میکنم تردید

برای روی پا ماندن ، ببین محتاج نیرنگم


من از آن حال نامعلومِ هر بارم نفهمیدم

که از ابر و کلاه و چتر و آن بارانی ام لنگم


محمد لالوی

۳۰/۱۰/۹۴




https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • چهارشنبه ۳۰ دی ، ۰۰:۵۹ ق.ظ
  • بازدید : ۵۹۸
نظرات شما ( ۰ )

من به آن اخر این قصه خوش 

من در آغوش تو بر فاصله باور دارم

بین ما هُرم نفس های کسی است

من به پایان بد حوصله باور دارم


بین ما از سر چشمان کسی فاصله شد

حرمت اما نتوانست که حاشا بکند

دل من سخت به دنبال دلت گشت و نبود

کِی مرا گم شده تا گمشده پیدا بکند


قصه ی ما به خلاف همه آن داستان هاست

قصه ی عاشق و معشوق ز خود گشته غریب

اسم ما بر هم و این آخر یک مشت دروغ

ز همین قصه ما از سر و ته هست عجیب


نه نشانیست مرا از تو و هم نیست ز من

دل ما محرم هم نیست که نیست

ما فقط محرم یک کاغذ و امضاء شده ایم

این همه رنج فقط از سر یک کاغذ،چیست؟


قبل مدفون شدن کامل عشق

میروم،میسپرم،عشق تو را دست خدا

گرچه این نیست،تو بگذار بگویند که من

شدم خائن بالفطره احساس شما


-محمد لالوی

۱۸/۱۰/۹۴



https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۱۸ دی ، ۰۵:۲۰ ق.ظ
  • بازدید : ۳۶۵
نظرات شما ( ۱ )

هر چه را من گله ای بود همان بیشتر آمد به سرم

وای از این بختِ منِ روی سیهِ در به درم


ذاغ دنیا به چنان حیله مرا تکه پنیرم زد و رفت

منِ روباه به این حیله گری،ریخت پرم


بی هدف واله یک تکه پنیر ام،به چنان حال عجیب

غافل از اینکه مرا،عمر نماندست به برم


وقت بازی شده دنیا بِدَوَد،باز مرا خسته کند

وای از این کودک وحشی که شده دردسرم


مهلتی ده که در این برهه کمی نای نفس تازه کنم

بی پدر،صبر نُما،قال نکن،من که در آمد پدرم


محمد لالوی

۱۸/۱۰/۹۴


 


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۱۸ دی ، ۰۱:۰۱ ق.ظ
  • بازدید : ۱۹۹
نظرات شما ( ۰ )

یاد من دور از تو و جز بودنت را دور نیست

عشق مجنون وار ما آنگونه هم پر شور نیست


آخر این راه طولانی فقط یک اشتباست

بعد از این برزخ دگر دروازه ای از نور نیست


حس گرم بین ما مثل همان روشن دلیست

آنکه عادت بر عصا کرده ولیکن کور نیست


ترس از تنها شدن،شالوده این قصه شد

نقشه ی اصلیِ این پازل ولی اینجور نیست


فکر تو سرشار از حس کسی غیرِ من است

باورم کن عشق من،عاشق شدن با زور نیست


محمد لالوی

۱۷/۱۰/۹۴


  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۱۷ دی ، ۰۴:۰۰ ق.ظ
  • بازدید : ۴۳۲
نظرات شما ( ۲ )

آمدی بی تابی شب های بی اندازه رفت

آمدی غمگینی ابیات بی آوازه رفت


کوچه از این آمدن بوی خوش بودن گرفت

دل از این دلدادگی مهلت به آسودن گرفت


قمری تنهای دل از لاک خود بیرون پرید

زد به آواز و کمی در مست چشمانت خزید 


غصه از فرط خجالت کوله بارش را نبست

در قطار وقت تنهایی خودش تنها نشست


رفت و با خود رفت آن غمگینی بی انتها

من فقط ماندم وَ تو با عشق بی حدی ز ما


آمدی تعریف شب هم با خودت تغییر کرد

لحظه ها را چون مجدد چشم تو تفسیر کرد


ساعت صفر شبم حالا چه معنی گشته است

اخر پایان شب در عشق لیلی بسته است


آخر پایان شب حالا به شکل دیگریست

معنی آغاز یک روز به شدت بهتریست


لحظه ها حالا برایم حکم بودن میدهند

مثل قبل ثابت نمیمانند و حالا میجهند


پیش تو یک روز هم اندازه یک لحظه است

عقربه دامن کشان از هول تو پا بسته است


آمدی تفسیر زیبایی ز عشق آمد پدید

بعد تو دیگر دلم رنگ غم رفتن ندید...



محمد لالوی

۱۶/۱۰/۹۴



https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • چهارشنبه ۱۶ دی ، ۰۵:۱۸ ق.ظ
  • بازدید : ۲۰۷
نظرات شما ( ۱ )

مثل رنگ سرخ،زیبایی ولی جنس شقایق نیستی

تن اسیر دام فردایی ولی بند دقایق نیستی


مثل یک پوشش که در تهران کمی مد میشود

دیدنی هستی ولی در هر سلایق نیستی


در حدود علم و اثابت مسائل گر نمیگنجی ولی

همچو یک سیمرغی و وصل حقایق نیستی


مثل یک سمفونی بادی ولی آهسته تر

چون نسیم صبح،در جمع علایق نیستی


یک قدم بالاتر از فهمی تو در این گفته ها

فلسفی هستی که در حد خلایق نیستی


محمد لالوی

۱۵/۱۰/۹۴



https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۱۵ دی ، ۲۱:۰۷ ب.ظ
  • بازدید : ۲۱۷
نظرات شما ( ۱ )

در تکاپو با خیابان ها

این صدای تلخ باران است

ابر،معشوق زمین گشته

آسمان بیهوده حیران است


من دلم بیهوده حیران بود

از سر باجی که من دادم

گرچه که این دل گمان میکرد

با تو در این چاه افتادم


لاکن این دل آرزوها داشت

آرزویی همچو یک کودک

کودکم از بام دل افتاد

گرچه بود این بام دل اندک


بام دل اندازه غم بود

کمتر از یک مشت بیهوده

کمتر از یک درد بی مقدار

کوله راهی با تو پیموده


با تمام این همه دقت 

دست تو در کوله ره گم شد

قلب من در دست تو جا ماند

آبرویم حرف مردم شد


مشکل من آبرویم نیست

فکر آن قلب تهی دستم

فکر یک جسم بدون قلب

بعد از آن پس من چرا هستم؟


فکر آن بودم که در راهی

غافل از اینکه تو آنجایی

من گمان میکردم از دوری

کوله ره را باز می آیی


این صدای تلخ باران است

گریه ی من گر صدا میداشت

از سر مرگ غرورم بود

آن زمانی که تو را میخواست


محمد لالوی



https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۱۵ دی ، ۰۲:۰۵ ق.ظ
  • بازدید : ۲۴۶
نظرات شما ( ۱ )

ما گمشده ی نخوت آن کهنه شرابیم

دیریست به دنبال سؤالیم و جوابیم


تنها به دو بار است که در وقت درستیم

ما ساعتِ افتادهِ ز کاریم و خرابیم


ما دل نشکستیم وَ چون توبه شکستیم

رسوا همه جا موردِ تحقیر و عتابیم


خندیدن و لبخند اگر چاره غمهاست

از چاره لبخند خودی غرق عذابیم


محکومِ به اعدام که از مرحله دوریم

ما زنده نه آنیم و فقط فکر طنابیم


محمد لالوی

۱۳/۱۰/۹۴




https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ دی ، ۱۶:۴۳ ب.ظ
  • بازدید : ۴۲۴
نظرات شما ( ۲ )

یاد باد آن دل که در وقت جوانی داشتیم

در دل طغیان طلب عشقِ نهانی داشتیم


از بهار خوب و آن خرداد با احوال خوش

ما فقط آبانِ با رنگِ خزانی داشتیم


قدر سوزن ذره ذوقی در میان جمله ها

از تمام مال دنیا،ما زبانی داشتیم


صورتی خوش چهره و با یک کمی اخلاقِ گند

دلبری اخمو ولی دل مهربانی داشتیم


با همه آن بیش و کم های نهان زندگی

لااقل یک دلخوشی را ما زمانی داشتیم


غُصه را در قِصه میخواندیم و دل را از نگاه

یاد باد آن دل که در وقت جوانی داشتیم


محمد لالوی

۱۲/۱۰/۹۴



https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ دی ، ۰۱:۴۸ ق.ظ
  • بازدید : ۳۱۷
نظرات شما ( ۱ )

تقدیم به گیلان و گیلانی های عزیز:


خوشا دریا و خورشید و سپیده

خوشا شوری که در شعرم خزیده


خوشا آن وادی سبز دل انگیز

وز آن خالق که آن را آفریده


خوشا گیلان و آن باران نم نم

و آن آلوچه های کم رسیده


خوشا آن شهرهای سبز با هم

و آن سرو بزرگ قد خمیده


خوشا دلهای عشّاق شمالی

از آن دل ها که از غمها رمیده


خوشا مهر تمام اهل گیلان

به آن مهمان نوازی و عقیده


خوشا از نقش زیبای جهانم

و آن کس که مرا آنجا کشیده


تو چون تا شهر بُستان ها نرفتی

دو چشمت ماه ایران را ندیده


اگرچه اهل این گیلان نباشم

ولی او تار و پودم را تنیده


به وصفش تا به آنجایی سرودم

کز این رمان فقط گفتم چکیده


محمد لالوی

۱۱/۱۰/۹۴



https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۱۱ دی ، ۰۳:۰۷ ق.ظ
  • بازدید : ۲۸۸
نظرات شما ( ۱ )

صفحات دیگر