با رفتنت مانده مرا به گلو حرف آخرم

این حجم گفتگو را تو بگو تا کجا برم؟


در این دو خط عاشقانه ی واج واج

چون اولین کلامی و من آن ،"پایان" دفترم


پایان قصه ات رسیده و با دست بی کسی

تنها چطور از این شب منحوس بگذرم؟


میپرسی ام که حال دلت رو به راه هست؟

با اینکه نیستم، میگویم ای شکر بهترم


در گوشه اتاق و در این رنج ناتمام

هرشب میان گریه از این خواب میپرم

 

می پرسم از خودم که کجا رفته ای ولی

هر بار به نقطه چین میرسد این سوال، لاجرم


ای کاش که با رفتن تو میشدم تمام

داغت به دل نشسته چو خنجر به پیکرم


از زندگی بدون تو آنقدر دلخورم

تا مردنم برای خودم گریه میخرم


گفتم اگر که بیایی فلان شود!

رفتی ،شکست از تو مرا هر چه باورم


پر از صدای تو ام و خالی چو یک سکوت

آری به گلو مانده مرا حرف آخرم...


#محمد_لالوی 

۳۰/۱۱/۹۵

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۳۰ بهمن ، ۱۰:۲۴ ق.ظ
  • بازدید : ۲۷۰
نظرات شما ( ۰ )

میخواهم امشب ، میان بغض خودم ببارمت

باید تهی شوم از اینکه انقدر ، دوست دارمت


ما بین ما فاصله اندازه ی یک اتفاق بود

هر روز که میگذرد انگار ، بیشتر ندارمت


دل دل نکن بهانه ای برای ماندن نیست

باید تو را به دست خودت واگذارمت


روزی که بر سر قبر من آیی قول میدهم

آخر تو را در اغوش خودم میفشارمت


ای آنکه بی من از این شهر ، رفته ای

آری ، تو را به دست خدا می سپارمت


#محمد_لالوی 


۲۳/۱۱/۹۵

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۲۳ بهمن ، ۰۹:۲۲ ق.ظ
  • بازدید : ۳۱۱
نظرات شما ( ۰ )

رفتی و از تو مرا فقط این گریه مانده است

آری که در مقابله با تو دلم ، زنده مانده است 


شوری به سر اگر نمانده مرا ، شکوه ای که نیست

چیزی مگر به جز این سوز ، در پرده مانده است؟


ای راحتِ تمامِ جهان ای مقتدای مرگ

چندی نفر به نوبت این بنده مانده است؟


من با تو هستم و نیستم ، اگرچه مرا اصل ماجرا

یک مرد ، بی تو در درون دلم ، برده مانده است


با خود اگرچه گلاویزم و از خود اگر پُرم

چون یک درم که از چارچوب خودش ، کنده مانده است


من هرچه سرگذشت را به تماشا نشسته ام

عالم به سر ، گذشت و فقط این خنده ، مانده است


#محمد_لالوی 

۲/۱۱/۹۵

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۲ بهمن ، ۱۶:۰۳ ب.ظ
  • بازدید : ۳۱۴
نظرات شما ( ۰ )