روز رفتن، من دلم غوغا بود

او قدم بر میداشت، عمر من کم میشد

اشک من بی جا بود

روز رفتن گفتم

 که اگر گویم از این حال خراب، میماند

کو کجا رنجش او پیدا بود

او ز او خوشحال و 

من غمم حاشا بود

او ز من میرفتو

من،در پی او میگشتم

کاش حرفی بود، یا که شاید عملی

تا ز دستم نرود

کاش میشد که بماند یکبار

کاش میشد که فقط کاش نبود

همه امید دلم داشت ز آن در میرفت

مرگ من آنجا بود

داشت از دست دلم میرفتو

من فقط کار دلم هق هق ناپیدا بود

هرچه گفتم برگرد

هرچه گفتم که نرو،سود نداشت

دل او آنجا بود

نه که شد تا نرود

نه که شد تا نروم

طفلکی مرگ دلم پیدا بود

حال سالیست که دیگر رفته

و چه عادت کرده به نبودم حالا

کاش فقط میفهمید:

روز رفتن، من دلم غوغا بود


محمد لالوی

۱۸/۱/۹۴


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad


  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۱۷ ارديبهشت ، ۱۳:۴۴ ب.ظ
  • بازدید : ۴۰۷
نظرات شما ( ۲ )

اگر روزی بمیرم با دلی تنها

نشانم را بگو دفن است در انجا

بگو تنها و دل مرده همه روزش که شد گریه

به سان من چه غم ها خورد

ولی کی دیده ام انها

بگو مجنون شد و برمن نماز صبح خود میخواند

قنوتش من رکوعش من سجودش اشک ناپیدا

بگو غافل شدم از او چه ها کرد بر دلش اما

همه دم کردمش حاشا

بگو هر لحظه بودش خواهش بیجا

که برگرد که دلم پر شد

ز اه و ناله و غوغا

بگو چشمم به او بستم ندیدم دست لرزان را

وگرنه کی بود قلبی آنقدر سنگ

اِنقدر خوارا

بگو حالا نشان من

که من هم خفته ام میان دامن غم ها

به زیر خرمنی از خاک در انجا

که روزی من بمیرم با دلی تنها

 

محمد لالوی

۱۲/۸/۹۲


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۱۷ ارديبهشت ، ۱۳:۳۴ ب.ظ
  • بازدید : ۸۵۷
نظرات شما ( ۱ )

شعر "پدر" تقدیم به فداکارترینم،پدرم:


نه،توانم که بگویم شعری

نه،توانم که بگویم حرفی

جملات،قاصر از این حال دل اند

نه،شود لب که ببندم ز سخن

نه،شود گویم  از این گوهر ناب

مانده در کار خود و کار دلم

گفتم از عشق بگویم به عمل

از الفبای دلم امد "پ"

گفتم از مهر و محبت گویم

ناگهان حرف "د" هم ظاهر شد

دگر از باقی ان گویم چه؟

در دلم بود که بگویم ز فداکاریه ناب

بی هوا حرف "ر" آمد به وسط

جملگی کار دل امد به خطاب

یکصدا برجستم و با خود گفتم

این که نام "پدر" است

اوکه از حال دلم باخبر است!

او همانست که مرا از خود من

خویش تر است

آری،از حال دل زار من او با خبر است

رنج این رنجش من بر دل او نیشتر است

کاش بودم که در این روز عزیز

بزنم بوسه ای بر پای تو و گویمت ای جان پدر

به خدا بی تو برایم که جهان

بی ثمر است

تو که از بهر جفای من دلداده، تمام شب تو 

بی سحر است

مهربان، بر تو مبارک بادت

 که چو این روز که نامش "پدر" است


محمد لالوی

۱۱/۲/۹۴


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ، ۱۳:۲۲ ب.ظ
  • بازدید : ۴۶۳
نظرات شما ( ۲ )

از این غرور بی هوا،افتاده تر باید مرا

از این نبرد خویشتن شاید گذر باید مرا


از دامن رسوای غم ناید دمی آسودگی

بِه این که با صبری بزرگ شایسته تر باید مرا


حاصل نشد زین عاشقی یک لحظه هم آزادگی

شاید به "حق" باید که من دلداده تر باید مرا


سودی نشد با ما چنین این گریه های اینچنین

برخیز و این اوضاع ببین،شاید نظر باید مرا


تا این که تنهایی رود هم قد شدم با هر کسی

شاید که باید بیش از این اِستاده تر باید مرا


خود بینی و کبر و غرور،سوزد پی انسانیت

من بی رخ  از انسانیت اتش زنم باید مرا


ای تاج با خود پیشتر از آدمی گفتی مرا

گفتم ولی ای مدعی باید عمل باید مرا


محمد لالوی

۲/۲/۹۴


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ، ۱۳:۲۰ ب.ظ
  • بازدید : ۳۸۲
نظرات شما ( ۱ )

تقدیم به مادر مهربانم


بغل کن مادرم من را که شاید غصه پر گیرد

از این آزردگی ها دل کمی هم رنگ زر گیرد


بغل کن مادرم شاید نباشی در پی ام هر روز

که شاید روز پروازم نباشی تا که سر گیرد


بیا و دست ماتم را بگیر از دامنم مادر

بیا شاید که دنیا هم مرا ساز دگر گیرد 


بغل کن مادرم من را که فرصت تا قیامت نیست

من از ان روز میترسم که پا از قصه بر گیرد


صدایم کن همین حالا بکش دستی به سر مادر

که غیری را نخواهم تو مرا دستی به بر گیرد


چنان بغضی ز غم دارم فقط راهش تویی مادر

اگر شاید نگاهی هم مرا با خنده در گیرد


من آن مردی نبودم که سرایم قصه ای از عشق

اگر کم بود دستت که مرا هم خود بغل گیرد


محمد لالوی

۲۰/۱/۹۴


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ، ۱۳:۱۷ ب.ظ
  • بازدید : ۵۹۷
نظرات شما ( ۱ )

گفتم که نیا باز که آمد به سراغم

گفتم که نرو کاش بماند چو فراغم


ای گریه مگر در سر خود گوش نداری

گفتم که نیا باز غلط گشته سیاقم؟


من با همه امید بگفتم که بمانی

ای خنده که ای کاش تو باشی چو ایاغم


جنگ است میان منو این شور و هیاهو

ای دل تو نگو با همگان همچو که زاغم


چون با سر شوریده بمانی تک و تنها 

هرگز نشود سو کسی هم به چراغم


هر قدر جدا مانی از این حال دگرگون

ناز است به شصتت که چه آسوده فراقم


با تاج مگو مدعی عاشقی و عشق فراوان

از صحبت معشوقه و این حال خرابم


محمد لالوی

۷/۱/۹۴


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ، ۱۳:۱۶ ب.ظ
  • بازدید : ۴۰۱
نظرات شما ( ۰ )

عید است ولی ساز دلم کوک ندارد

ماهی به سر سفره سین سوک ندارد


زرداب دلم پاک نشد تا که تو آیی

انگه که غمم کم ره مسلوک ندارد


تنها به سرای تو نشستم که بیای

کو چاره بگو،کین دل متروک ندارد


عید است که میدانی و میداندم اینبار

اینبار برای دل ما همچو تو سالوک ندارد


اغاز بهار و سَرِ سال و سَرِ آغاز ترنم

انگار فقط کار به کارم دل مملوک ندارد


ای دوست مگو کز جَهَل و سر که به سودای رقیبت

عید امده انگار دلم همچو تو مفلوک ندارد


 

محمد لالوی

۶/۱/۹۴


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ، ۱۳:۱۵ ب.ظ
  • بازدید : ۴۶۰
نظرات شما ( ۰ )

به کجا چنین شتابان مرو ای امیدجانم

به خدا اگر نباشی به بهشت هم دگر نمانم


به کجا ای تمام عمرم مرو ای دو دیده من

چه شود مجاب گردی،چه شود که با تو مانم


ره این قافله گم شد به سرای با تو بودن

به بزرگی نگاهت تو بده کسی نشانم


همه را به گور بردی سر این جمال و رویت

چه کنم که هر چه گردم ز تو روی خوش ندانم


سر ما و زلف و مویت،تن ما اشارت از تو

تو فقط بگو همین را که به تو جهان ستانم 


ز برای ماندن تو همه ره کشیده آیم

ز برای التماس ام سر و پا تو را عیانم


همه عمر به گریه بگذشت که مگر ز در بیایی

تو بگو دگر چه گویم تو بگو تو را چه خوانم


تو اگر رفیقه گردی ز برای صحبت من

همه دم سیال گردی به غم از سر بیانم


محمد لالوی

۲/۱/۹۴


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ، ۱۳:۱۴ ب.ظ
  • بازدید : ۴۹۱
نظرات شما ( ۰ )

نقشی از دل من تا ته دریا بکشید

بغض را پاک کنید خنده رسوا بکشید


فاش گویید که دیگر دل من رفته به باد

نقش دل را به رخ دشمن دنیا بکشید


بی هوا کوک کنید ساز دل حیران را

یک طرف او طرفی را من تنها بکشید


هرگز از یار نگوید که بیدار نگردد هرگز

این منو داغ دلم را که چه غم ها بکشید


بر لبان دل من خنده و شادی چه کم است

یک کمی هم به دلم مزه اینها بکشید


ارث کم بود که از دامن غم ها بردم

کوله باری ز غم و غصه و غوغا بکشید


گر که اینها نکشید یار بگوید شاد است

شادی مرگ مرا با دل شیدا بکشید


محمد لالوی

۸/۱۲/۹۳


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ، ۱۳:۱۳ ب.ظ
  • بازدید : ۲۴۱
نظرات شما ( ۰ )

مثل یک انبوه میماند به جای

خاطرات روشن شبهای تو


مثل یک پیمانه میگردد دلم

دل پر از سرشار می،چشمان تو


مثل یک آهوی خفته در چمن

مینشینم در کنار لحظه ها


قلب من با قلب تو یار است و بس

فارق از هر گونه غم ها غصه ها


مینویسم با دلی پربار عشق

از برایت تا که رویا هایمان


مینویسم تا که خود باور کنی

از برایم تا به فرداها بمان 


محمد لالوی

۲۶/۱۱/۹۳


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ، ۱۳:۱۲ ب.ظ
  • بازدید : ۴۰۸
نظرات شما ( ۱ )

صفحات دیگر