تو چنگیز و مرا چیزی از این جولان نمی ماند 

تنم آنقدر خنجر خورده که ، عریان نمی ماند 


صدایم غرش شیریست در هنگامه ی پیری

ولی جز مرگ اجباری از این طغیان نمی ماند


چنان از پشت خنجر میزند انگار بعد از من

برای این همه لطف خودی امکان نمی ماند 


به زیر سلطه ی باران تنِ این خانه میمیرد

مرا جز طعنه ی چندان از این طوفان نمی ماند


چه فرقی میکند یک سجده بر آدم که غیر از من

در این فردوس حتی هم خود انسان نمی ماند 


"میان مردمان خویش تنها" را فقط افتاده میفهمد

به دستِ دوست ، خنجر تا ابد پنهان نمی ماند 


#محمد_لالوی

26/7/95


غُرّش = صدای مهیب ، فریاد ترسناک

جولان = تاخت و تاز ، تاختن ، تاخت زدن

عریان = برهنه ، لخت

هنگامه =معرکه ، داد و فریاد ، شور و غوغا

امکان =دست یافتن ، ممکن بودن ، احتمال ، توانایی

طغیان = از حد خود گذشتن ، نافرمانی کردن

افتاده = زمین خورده ، از پا درآمده

فردوس = بهشت ، باغ ، بوستان

  • mohamad lalavi
  • دوشنبه ۲۶ مهر ، ۱۸:۵۱ ب.ظ
  • بازدید : ۳۳۴
نظرات شما ( ۰ )

چنان بودی که از خود غافل و بیگانه افتادم

در این راهی که میرفتی چنان از شانه افتادم!


اقاقی های این گلدان برایم قصه میگویند

تو با اغیار و من با خویشتن در خانه افتادم


من آن شاهم که با یک کودتا در هم نمیریزد

من از چشمت که افتادم در این ویرانه افتادم 


درون آینه عمرسیت ، یک تصویر میگوید

برای آخر عمرم به این دیوانه افتادم


در و دیوار این دنیا برایم حکم زندان است

من از دامی که خود بودم به بند دانه افتادم 


تو را یک بار نوشیدم که از خود غافلم کردی

چنان مستم که بی منت ز هر میخانه افتادم 


تو رفتی رفتنت من را هزاران تکه از من کرد

به پایت گرچه افتادم ، ولی مردانه افتادم



#محمد_لالوی

19/7/95


اغیار = جمع غیر، بیگانگان،نامحرمان

کودتا =  ساقط کردن حکومتی به طور ناگهانی از طریق نیروهای نظامی 

از شانه افتادن = کنایه از خسته شدن ، درمانده شدن

خویشتن = شخصیت، ذات ، ضمیر مشترک برای اول،دوم و سوم شخص مفرد و جمع


  • mohamad lalavi
  • دوشنبه ۱۹ مهر ، ۱۸:۵۲ ب.ظ
  • بازدید : ۲۲۲
نظرات شما ( ۰ )

کجایی تا بفهمی مرد تنهایت کجا مانده

از این آوار بعد از تو فقط مشتی صدا مانده


به این سگ لرزه های ممتدِ این شهر مشکوکم

که شاید یک زمستان در تن پاییز جا مانده 


نه سقفی روی سر دارم نه حتی بلکه دیواری

مرا از آسمان تنها فقط سوز هوا مانده


به روی پنجره هرم نفس های تو دیگر نیست 

ولی داغی به روی قلب من عمری بجا مانده 


در این تقویم های ناقص بیهوده چیزی نیست 

تو فصل پنجمی هستی که از تقویم جا مانده 



#محمد_لالوی

۱۱/۷/۹۵

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۱ مهر ، ۰۴:۰۹ ق.ظ
  • بازدید : ۲۷۳
نظرات شما ( ۰ )

بی تو عمریست که در قافیه ها جا ماندم

بین این واژه ی مرموز چه تنها ماندم


نه تو حتی که خدا حال ، مرا یادش نیست 

سر یک بی خبری زنده به دنیا ماندم


قایقت رفت و تو با قافله ات دور شدی

با کمی بغض فقط ، خیره به دریا ماندم


روز در پشت پریروز گمان گم شد و رفت

من چه با شوقِ گزافی پی فردا ماندم


گفته بودی تو بمان زود که بر میگردم

من هنوزم سر قولم به تو آنجا ماندم 


#محمد_لالوی 

5/7/95

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۶ مهر ، ۱۱:۲۶ ق.ظ
  • بازدید : ۳۰۷
نظرات شما ( ۰ )

گردش بی خود هر سال مرا میفهمی؟

به جهنم ، که دگر حال مرا میفهمی 


به جهنم که اگر هر شب تو غرق غم است

تازه اینبار تو هم مال مرا میفهمی 


بعد یک عمر پریشانی من گرچه کم است 

ذره ای تلخی ی احوال مرا میفهمی 


پشت هم هی به تن شاعر بدبخت نزن

گرچه یک باره شده فال مرا میفهمی 


کار سختیست که با یک پر زخمی بپری

حال که مجبور شدی ، بال مرا میفهمی


مثل مرگ است اگر پیش کسی باشد او

بعد او حال تو هم ، حال مرا میفهمی 


#محمد_لالوی

5/7/95

  • mohamad lalavi
  • دوشنبه ۵ مهر ، ۱۹:۴۸ ب.ظ
  • بازدید : ۲۹۱
نظرات شما ( ۰ )

تبریزِ کودتای دلم با نگاه توست

آن دم دمی مزاج لشکر حاکم سپاه توست 


با هر شکست برای دلم غصه میخورم

هرجا دلی فتاده به ذلت گواه توست


اینجا منم که بی وطن از هرچه آدم است 

حتی تنم برای خودم جان پناه توست 


رفتی که بشکنی قوانین صلح چشم را

این قطره های نم نم تنها گناه توست


آنجا که کاخ دلم را ترس از سقوط نیست 

سرهنگِ خانِ شاعرانه ی ظالم نگاه توست


#محمد_لالوی 

4/7/95

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۴ مهر ، ۱۴:۳۷ ب.ظ
  • بازدید : ۲۶۸
نظرات شما ( ۰ )

ترسم مرا ز هرچه که دارم جدا کند

ای کاش ببینمت دوباره تو را، خدا کند


یک شهر تمام دلش انتظار توست

یک شهر آمده آمدنت را ، دعا کند


این مرد را ، فقط این بغض بی جهت بس است

تا با غرور خودش، تن خود را گدا کند


هر رفتنی برای من از آمدن ، نگفت

من را بهانه نیست ، که ز رفتن رها کند


گفتی که "میروی" و این واژه یک کتاب نیست 

یک واژه هم بس است...، که با دل من چه ها کند


#محمد_لالوی

1/7/95

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۱ مهر ، ۰۲:۲۶ ق.ظ
  • بازدید : ۳۲۱
نظرات شما ( ۰ )