از هرچه بدم آمده آمد به سرم باز

هستی که ولی حیف ز تو بی خبرم باز


مردم همه گفتند که از عشق حذر کن!

اما چه کنم با دِلَک بی پدرم باز


جنگی که میان دل و عقلم شده را چه؟

وقتی که شدی شاید و اما اگرم باز


در مسلک ما ساده دلان بی خبری نیست

این بی خبری سوخته من را جگرم باز


هرجا نگرم نقش تو افتاده در آنجا

چون صورتت آید به جلوی نظرم باز


کاری تو بگو تا بکنم تا که نبینم

جایی تو بگو جز تو که ، آن را نگرم باز


هر قدر هنر خرج غزل هم بکنم فایده را چه؟

در کار فراموشی ی تو بی هنرم باز


#محمد_لالوی 

۱۱/۱/۹۵


  • mohamad lalavi
  • جمعه ۱۱ فروردين ، ۱۴:۴۵ ب.ظ
  • بازدید : ۴۱۵
نظرات شما ( ۱ )

سپرده ای به دست باد ، چه زلف را رها رها

نشانده ای چه فتنها به هر طرف جدا جدا


به پیش میبری اگر ، به پا روانه میکنی 

که تا به کِی دهد تو را به این طُرق بها بها


مرا به دست لطف خود بگیر و آتشم بزن

که ذره ذره در تنم تو را زند صدا صدا


به آسمان بودنت ، کبوترانه پر زدم

به شوق پر گشودنت که برده ام هوا هوا


اگرچه خالی از تو ام تمام حرف من تویی

که چون دلیل بودنی به لحظه ها به لحظه ها


#محمد_لالوی

۷/۱/۹۶

  • mohamad lalavi
  • چهارشنبه ۹ فروردين ، ۲۳:۵۵ ب.ظ
  • بازدید : ۴۱۸
نظرات شما ( ۰ )

تو رو به روی منی و ، منم برابر تو

رسیده ام به چه شکلی ،  به سطر آخر تو


تمام حرف تو با من ، نگاهِ مختصریست

تمام حرف من اما ، برای باور تو


نمیشود که بگیری ، مجالِ اینهمه درد

نمیشود که بگیرم ، دوباره ساغر تو


نمیکنی نظری تا ، به من که چاره کنم

نمیکند ، افاقه دعا ، برای کافر تو


بِبَر بِبُر و بیاور ، دلی که سهم من است

که مال بد همیشه بماند ، همیشه در بر تو


#محمد_لالوی 

۶/۱/۹۵

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۶ فروردين ، ۲۳:۲۰ ب.ظ
  • بازدید : ۳۴۴
نظرات شما ( ۰ )

خانه ای خواهم ساخت

نه از آن قایق ها

نه از آنها که چنان

پشت دریا بتوان پیدا کرد

پی و بامش همه عشق

پس هر زلزله ای مهر تراود

در و دیوار تماما همه 

خُمخانه شود

مجلسی بهر طَرَب باشد و من

همه ام اسم تو باشد به زبان

شب و روزم پی این 

بهر زیان

خانه ای خواهم ساخت 

روی هر پنجره اش

موج امید

گرمی ی جان

تا فراسوی زمان 

خنده های تو که در قاب نشستست

وَ چنان سقف که با نور چراغ دل ما 

میتابد

من در این خاک غریب

خانه ای خواهم ساخت...


#محمد_لالوی 

۵/۱/۹۶

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۵ فروردين ، ۱۴:۲۶ ب.ظ
  • بازدید : ۴۶۷
نظرات شما ( ۰ )

چند روز به عید است و دلم ملجأ غمهاست

جنگی نه چنان جنگ درونم پی غوغاست


هفت سین دلم ریخته در هم که چنینم

"من" بی تو درون خودم انگار که تنهاست


صد سال اگر هم برود فرق ندارد

از دل نرود انکه در این دیده نه پیداست


حالی نه به من مانده و نه شور جدیدیست

عمریست دلم در پی آن شنبه ی فرداست


ابری که دلیل همه ی بغض من آن است

یک ذره از این ساحل مواجی ی دریاست


عید است و دلم پیش بهاریست که گم شد

عمریست که اینجام و دلم یکسره آنجاست


#محمد_لالوی 

۲۶/۱۲/۹۵

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۲۶ اسفند ، ۲۱:۳۷ ب.ظ
  • بازدید : ۳۸۳
نظرات شما ( ۰ )

شده که کل جهان با تو فقط بد شده باشد؟

حجم یک بغض به پشت نفست سد شده باشد؟


شده که در دل یک کوچه ی بن بست ببینیش

رو بگرداند و با خیره سری رد شده باشد؟


شده که دور و برت از همه کس باشد و اما

دل تو ، غیر همان از همه دلزد شده باشد؟


شده پشت تلفن اشک بریزی و ولیکن

شده انگار جوابت ، بوق ممتد شده باشد؟


حرف آخر شده در عمق دلت جای نگیرد؟

شده دلتنگیت آنقدر ، که بی حد شده باشد؟


شده که سهم تو از او بشود خاطره ای چند؟

به غزل میخورد انگار که شاید شده باشد!


#محمد_لالوی

۲۶/۱۲/۹۵

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۲۶ اسفند ، ۰۲:۳۰ ق.ظ
  • بازدید : ۳۵۵
نظرات شما ( ۰ )

یک قلب و مرا از همه جا دست درازی؟

والله در این غائله تو مسئله سازی


از زندگیم مانده به اندازه ی مشتی

آن را که تو هم ساده گرفتیش به بازی


این مرد فقط با تو چنین آمده انقدر

حیف است اگر قاعده را ساده ببازی


بین من و تو فاصله ماندست همانقدر

یک ذره به اندازه ی کوتاهِ درازی


تا کی بزنم در ته هر جمله علامت

تا کی بشود یکه در این راه بتازی(؟)


از بخت بدم با که بگویم ، که من را

در دادگهم متهمم خود شده قاضی


روزی برسد شور تو هم ته برسد ، کاش

تا اینهمه به جور خودت سخت ننازی


شیخی به سر منبر خود ساده چنین گفت:

عمرت برود گر چه بسازی چه نسازی...


#محمد_لالوی 

۲۴/۱۲/۹۵

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۲۴ اسفند ، ۱۲:۴۶ ب.ظ
  • بازدید : ۳۲۹
نظرات شما ( ۰ )

زندگی چیست؟

به جز اینکه در این خلوت گنگ

بنشینی لب جوی و نفسی تازه کنی

شکوه ای نیست مرا 

صنمی را که اگر با دل ما کاری نیست!!

خنده ای هست ، سکوتی جاریست

اسمان را زده رنگی به سراپرده ماه

وای از این موج سیاه

که به روی کمر یار چنین میتابد

و کسی انجا خود

 میخرامد ارام

زندگی جز این نیست

خط ابرو به کمان 

دل من معدن هر تاب و تبیست

تا به روی تو بیفتد

همه آرام و قرارم برود...


#محمد_لالوی

۲۸/۱۰/۹۵

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۲۰ اسفند ، ۱۳:۵۴ ب.ظ
  • بازدید : ۳۴۶
نظرات شما ( ۰ )

کاش این گریه مرا از تو به فریاد رسد 

کوه در هم بشکافد که به فرهاد رسد 


همه ی جان و تنم پیش تو مانده است اگر

کاش از پیروهنت بوی تو بر باد رسد 


رفته ای امدنت حال محالیست ، چنان 

وسط اوج خزان گرمی مرداد رسد 


چه سرابی که من تشنه به پایت باید

تا تن خسته ی من از نفس افتاد ، رسد؟


صید افتاده به خونم که تماما همه ام

منتظر کاش که شاید که به صیاد رسد


جگرم خون شده از حجم نبودت که چنان

اتشی بر دل خون گشته ی پولاد رسد


باغبان ام که گلم دست رغیبان شده گم

کاش این گریه مرا از تو به فریاد رسد 


#محمد_لالوی

۱۹/۱۲/۹۵

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۱۹ اسفند ، ۲۳:۰۱ ب.ظ
  • بازدید : ۳۶۳
نظرات شما ( ۰ )

آن سلسله ی موی تو انقدر که گیراست

پیمانه ی مِی شرم کنان غرقِ تماشاست


با هر مژه بر هم زدنت غُلغُله ای شد

بس عشوه به این غمزه چنین آمده زیباست


هر جا که سخن از غزل و شور و نوا هست

مضمونِ غزل جز تو چنین است که بیجاست:


با چشمِ غزل خوان و تنِ مشکی ی این موی

دیوان و دو تا چای عجب چسب و گواراست


شاعر شده ام تا که از این ناز بگویم

آنقدر که دیوانه شود هر که در اینجاست


من معتقدم عشق همانست که ببند

در راه گلو هر نفسی خواست که برخواست


باید بشوی تا که بفهمی غزلم را

اندر خم این کوچه نه آن است که پیداست


#محمد_لالوی

17/12/95

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۱۷ اسفند ، ۰۱:۰۲ ق.ظ
  • بازدید : ۳۶۷
نظرات شما ( ۰ )