چند روز به عید است و دلم ملجأ غمهاست

جنگی نه چنان جنگ درونم پی غوغاست


هفت سین دلم ریخته در هم که چنینم

"من" بی تو درون خودم انگار که تنهاست


صد سال اگر هم برود فرق ندارد

از دل نرود انکه در این دیده نه پیداست


حالی نه به من مانده و نه شور جدیدیست

عمریست دلم در پی آن شنبه ی فرداست


ابری که دلیل همه ی بغض من آن است

یک ذره از این ساحل مواجی ی دریاست


عید است و دلم پیش بهاریست که گم شد

عمریست که اینجام و دلم یکسره آنجاست


#محمد_لالوی 

۲۶/۱۲/۹۵

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۲۶ اسفند ، ۲۱:۳۷ ب.ظ
  • بازدید : ۳۸۲
نظرات شما ( ۰ )

شده که کل جهان با تو فقط بد شده باشد؟

حجم یک بغض به پشت نفست سد شده باشد؟


شده که در دل یک کوچه ی بن بست ببینیش

رو بگرداند و با خیره سری رد شده باشد؟


شده که دور و برت از همه کس باشد و اما

دل تو ، غیر همان از همه دلزد شده باشد؟


شده پشت تلفن اشک بریزی و ولیکن

شده انگار جوابت ، بوق ممتد شده باشد؟


حرف آخر شده در عمق دلت جای نگیرد؟

شده دلتنگیت آنقدر ، که بی حد شده باشد؟


شده که سهم تو از او بشود خاطره ای چند؟

به غزل میخورد انگار که شاید شده باشد!


#محمد_لالوی

۲۶/۱۲/۹۵

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۲۶ اسفند ، ۰۲:۳۰ ق.ظ
  • بازدید : ۳۵۴
نظرات شما ( ۰ )

یک قلب و مرا از همه جا دست درازی؟

والله در این غائله تو مسئله سازی


از زندگیم مانده به اندازه ی مشتی

آن را که تو هم ساده گرفتیش به بازی


این مرد فقط با تو چنین آمده انقدر

حیف است اگر قاعده را ساده ببازی


بین من و تو فاصله ماندست همانقدر

یک ذره به اندازه ی کوتاهِ درازی


تا کی بزنم در ته هر جمله علامت

تا کی بشود یکه در این راه بتازی(؟)


از بخت بدم با که بگویم ، که من را

در دادگهم متهمم خود شده قاضی


روزی برسد شور تو هم ته برسد ، کاش

تا اینهمه به جور خودت سخت ننازی


شیخی به سر منبر خود ساده چنین گفت:

عمرت برود گر چه بسازی چه نسازی...


#محمد_لالوی 

۲۴/۱۲/۹۵

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۲۴ اسفند ، ۱۲:۴۶ ب.ظ
  • بازدید : ۳۲۸
نظرات شما ( ۰ )

زندگی چیست؟

به جز اینکه در این خلوت گنگ

بنشینی لب جوی و نفسی تازه کنی

شکوه ای نیست مرا 

صنمی را که اگر با دل ما کاری نیست!!

خنده ای هست ، سکوتی جاریست

اسمان را زده رنگی به سراپرده ماه

وای از این موج سیاه

که به روی کمر یار چنین میتابد

و کسی انجا خود

 میخرامد ارام

زندگی جز این نیست

خط ابرو به کمان 

دل من معدن هر تاب و تبیست

تا به روی تو بیفتد

همه آرام و قرارم برود...


#محمد_لالوی

۲۸/۱۰/۹۵

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۲۰ اسفند ، ۱۳:۵۴ ب.ظ
  • بازدید : ۳۴۶
نظرات شما ( ۰ )

کاش این گریه مرا از تو به فریاد رسد 

کوه در هم بشکافد که به فرهاد رسد 


همه ی جان و تنم پیش تو مانده است اگر

کاش از پیروهنت بوی تو بر باد رسد 


رفته ای امدنت حال محالیست ، چنان 

وسط اوج خزان گرمی مرداد رسد 


چه سرابی که من تشنه به پایت باید

تا تن خسته ی من از نفس افتاد ، رسد؟


صید افتاده به خونم که تماما همه ام

منتظر کاش که شاید که به صیاد رسد


جگرم خون شده از حجم نبودت که چنان

اتشی بر دل خون گشته ی پولاد رسد


باغبان ام که گلم دست رغیبان شده گم

کاش این گریه مرا از تو به فریاد رسد 


#محمد_لالوی

۱۹/۱۲/۹۵

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۱۹ اسفند ، ۲۳:۰۱ ب.ظ
  • بازدید : ۳۶۲
نظرات شما ( ۰ )

آن سلسله ی موی تو انقدر که گیراست

پیمانه ی مِی شرم کنان غرقِ تماشاست


با هر مژه بر هم زدنت غُلغُله ای شد

بس عشوه به این غمزه چنین آمده زیباست


هر جا که سخن از غزل و شور و نوا هست

مضمونِ غزل جز تو چنین است که بیجاست:


با چشمِ غزل خوان و تنِ مشکی ی این موی

دیوان و دو تا چای عجب چسب و گواراست


شاعر شده ام تا که از این ناز بگویم

آنقدر که دیوانه شود هر که در اینجاست


من معتقدم عشق همانست که ببند

در راه گلو هر نفسی خواست که برخواست


باید بشوی تا که بفهمی غزلم را

اندر خم این کوچه نه آن است که پیداست


#محمد_لالوی

17/12/95

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۱۷ اسفند ، ۰۱:۰۲ ق.ظ
  • بازدید : ۳۶۶
نظرات شما ( ۰ )

ببین چگونه مانده ام میان این قمار ها

منم شبی از این همه هزار و یک هزار ها


نه قصه ام نه پادشاه نه غصه ام نه قصه گو

ولی دو بیت من شده قرارِ بی قرار ها


برای دیدنت به سر چنان روانه گشته ام

به پای "شمسِ" چشم تو ، بِرفته ام دیار ها


به روی سینه ام مرا نشسته تلی از غمت

که مرگ سرفه میکنم از این همه غبارها 


به هر چه فصل میرسم اگرچه پیر میشوم

دوباره رنگ میشوم به دست این بهار ها


صدا بهانه ی من است میان این حجوم گنگ

غزل غزل نوشته ام برای این هوار ها


اگر به تو نمیرسم مرا ملامتم نکن

نکوهش از که میکنی دلیل این حصار ها؟


#محمد_لالوی 

۱۱/۱۲/۹۵

  • mohamad lalavi
  • چهارشنبه ۱۱ اسفند ، ۲۰:۵۷ ب.ظ
  • بازدید : ۳۱۲
نظرات شما ( ۰ )

غمت به تن زده عمری و از اهالی ماست

اگر که خانه خرابیم ، نه بیخیالی ماست


چه گریه میکند این عمر برای رفتن ها

نکن ، که رفتن از برای تعالی ماست


نگو که ابر نمی زند به سقف خالی شهر

گمان که مشکل از کاسه های خالی ماست


اگر که رفته اند همه ، اگر چنین شده ایم

کسی که نیست ، خدا که در حوالی ی ماست


به لطف خنده اش به عشق مفتخریم

که لطف او دلیل حال عالی ماست


#محمد_لالوی 

۵/۱۲/۹۵



  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۵ اسفند ، ۱۳:۱۲ ب.ظ
  • بازدید : ۳۵۱
نظرات شما ( ۰ )