شعر "پدر" تقدیم به فداکارترینم،پدرم:


نه،توانم که بگویم شعری

نه،توانم که بگویم حرفی

جملات،قاصر از این حال دل اند

نه،شود لب که ببندم ز سخن

نه،شود گویم  از این گوهر ناب

مانده در کار خود و کار دلم

گفتم از عشق بگویم به عمل

از الفبای دلم امد "پ"

گفتم از مهر و محبت گویم

ناگهان حرف "د" هم ظاهر شد

دگر از باقی ان گویم چه؟

در دلم بود که بگویم ز فداکاریه ناب

بی هوا حرف "ر" آمد به وسط

جملگی کار دل امد به خطاب

یکصدا برجستم و با خود گفتم

این که نام "پدر" است

اوکه از حال دلم باخبر است!

او همانست که مرا از خود من

خویش تر است

آری،از حال دل زار من او با خبر است

رنج این رنجش من بر دل او نیشتر است

کاش بودم که در این روز عزیز

بزنم بوسه ای بر پای تو و گویمت ای جان پدر

به خدا بی تو برایم که جهان

بی ثمر است

تو که از بهر جفای من دلداده، تمام شب تو 

بی سحر است

مهربان، بر تو مبارک بادت

 که چو این روز که نامش "پدر" است


محمد لالوی

۱۱/۲/۹۴


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ، ۱۳:۲۲ ب.ظ
  • بازدید : ۴۶۲

تعداد نظرات این پست ۲ است ...

۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۰۰
در یک کلمه بخام بگم عالیییییییییه 
۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۳۶
Kheyli ghashang bod... 
درود و سپاس فراوان از شما دوست گرامی
پیروز باشید

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی