چه آسان برده ای از من تمام ماه و سالم را

ستاندی از بر تقویم هایم حال ، حالم را

 

در این دنیا دگر همراه من هرگز نخواهی شد

که این را دیده ام پیری ، مرا خواندست فالم را


چنان در چله آید تیر تو هر جا نشستم لیک

به جای قلب من تنها ، گرفتی هر دو بالم را


برای گریه شب های من هم خود بگو برنامه ای داری

که راحت گرددم ، هم خویش و هم عمری خیالم را 


مرا بستان و از خویشم رها کن چون نمیخواهی

بگیر از این تنِ شاعر تمامِ قیل و قالم را



#محمد_لالوی

31/5/95

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۳۱ مرداد ، ۰۴:۲۰ ق.ظ
  • بازدید : ۲۰۸
نظرات شما ( ۰ )

گرچه از عشق فقط گریه اش آمد به سرم

تازه فهمیده ام از گریه که حالی ببرم


گریه چون جام شرابیست که با هر دفعه

میتوان گشت تهی زآنچه که اما اگرم


حال عاشق همه تسبیح  و نماز است و دعا

گوییا ذکر تراویده ز چشمان ترم


آنقدر گریه کنم بر در میخانه ز تو

تا که این جامه عصمت ز تمنا بدرم


زین همه گریه و تشویش ، نکوهش نکن ام

رو من از حرف نصیحت که دگر بی بصرم


حاصل شهر شما زاین همه ، آفت نزند

"میوه ی بَم" شده ام ، حال دگر بی ضررم


محمد لالوی

29/5/95

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۲۹ مرداد ، ۱۵:۵۱ ب.ظ
  • بازدید : ۳۰۳
نظرات شما ( ۰ )

ریخته در چشم خمارت میِ گیرا داری

که چنین در خور یک مرد تماشا داری


شُرب خَمر از تو دگر پیش خدا نیست گناه

که به هر نکته که گویند ، تو حاشا داری


چمن از روی گل مریم و سوسن زیباست

تو خودت یک تنه بیش از همه اینها داری


بهر تعریف نگنجی ، به غزل جا نشوی

آن سکوتی که ز خود هر دفعه معنا داری


قول دادم نشوم خیره به چشمان تو هیچ

چه کنم ؟ خود تو سر طرح معما داری 


محمد لالوی
19/5/95
  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۱۹ مرداد ، ۲۳:۱۳ ب.ظ
  • بازدید : ۳۳۶
نظرات شما ( ۱ )

بکش از سینه برون آتش جان کاهت را

خود جدا کن ز من خسته دگر راهت را


خسته ام خسته و از حال خودم دلگیرم

رو کن آخر دگر آن خنجر دلخواهت را


بزن اینقدر نزن فال و پی چاره نباش

طاقتم نیست بگو جمله ی کوتاهت را


کیش این عشق نبودی که به ماتی برسی

پس بزن بر سر این مهره دگر شاهت را


آخرین حرف خودت را بزن و دست نده

محض عادت نده آن دستِ به اکراهت را



محمد لالوی 

۱۵/۵/۹۵

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۱۵ مرداد ، ۰۴:۳۸ ق.ظ
  • بازدید : ۲۹۵
نظرات شما ( ۰ )

سر هر خنده نقابیست که من دانم و بس

پسِ هر عشق سرابیست که من دانم و بس


گریه ام نیست به جز تارِ نخِ خاطره ها 

خنده ام پودِ عذابیست که من دانم و بس


بر گلویم ردِ بغضیست که حاشا نشود

گریه ام بند طنابیست که من دانم و بس


وقت رفتن نگرفتم جلوی راه تو را

پاسخت عین جوابیست که من دانم و بس 


چاره از آمدنت حال گذشتَست ، نیا

شرح این جمله کتابیست که من دانم و بس 



محمد لالوی 

۱۴/۵/۹۵

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۱۴ مرداد ، ۰۵:۵۶ ق.ظ
  • بازدید : ۳۷۱
نظرات شما ( ۰ )

این زخم مرا ، از تو علاجِ دگرم نیست

جز اشکِ وفادار مرا کَس به برم نیست


چون جاده ای دور ، ز هر گونه تردد

بعد از تو مرا هیچ کسی رهگذرم نیست 


باز است در تنگ قفس ، کوچ محیا است

صد شوق و ارادست ولی بال و پرم نیست 


پیری نرسیداست ولی از همه سیرم

دیریست دگر شور جوانی به سرم نیست


ای اشک بیا چاره ی بیخوابی ی من باش

حقّا که در این شهر مرا یک نفرم نیست 



محمد لالوی 

۱۳/۵/۹۵

  • mohamad lalavi
  • چهارشنبه ۱۳ مرداد ، ۰۴:۰۷ ق.ظ
  • بازدید : ۲۵۸
نظرات شما ( ۰ )

گرچه از چهره من اشک جفا میبارد
لاکن از دل نه فقط، خون به خفا میبارد

این چه رسمیست مرا با همه این زخم فقط
هرچه اشک است مرا بهر شما میبارد

کانچنان عادت تلخیست که حتی ز خوشی
اشک من میچکد و سربه هوا میبارد

گریه تنها ثمر این همه دلتنگیهاست
که ببین دل ز کجا بهر کجا میبارد؟

از غم عشق همنقدر بگویم که تو را
هرچه ابریست فقط بر دل ما میبارد

گله از گریه در این حال دگر نیست مرا
که ببارد که فقط گریه به جا میبارد


محمد لالوی

11/5/95

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۱۲ مرداد ، ۰۲:۵۰ ق.ظ
  • بازدید : ۳۱۶
نظرات شما ( ۰ )

به انحنای بودن اوست، دلیل گریه های اجباری

برای آنکه تو را نمیخواهد ،دگر چه اصراری؟ 


نه حال بعد اوست ،مرا تحملی ز این همه غم

نه میشود که چاره ای، برای این خود آزاری


من عاشقش شدم و این گناه هر دو‌ماست

برای آنچه که معلوم است ،دگر چه اقراری ؟


چه خنده ها که دلت را به اوج مردن برد

چه گریه ها که از آنها نکرده ، بیزاری


برای آن که بودن او دلیل بودن نیست

چه بهتر اینکه که از او چشم و دل تو برداری


که هر چه هست ،مرا همین دو بیت پاره بس است

 برای او همین،...جمله ی "عاشقانه های تکراری"


#محمد_لالوی

۲/۵/۹۵

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۲ مرداد ، ۰۴:۲۶ ق.ظ
  • بازدید : ۲۹۵
نظرات شما ( ۰ )