خدا کند که فقط دل امان ز چشم تو باشد

به چشم کس که نیفتدبسان غیر که نباشد


من آن نیم که به چشمی رها کنم ره ایمان

ولی چه کنم که نگاهم فقط به چشم تو باشد


بیا که از دل تنگم تو را خبر دهم اخر

بیا که از من امی خراب غم که نباشد


میان کوچه و بازار در آرزوی تو دیدن

چه ها کنم که مثل ها مثال روی تو باشد


کمی کنی تو نگاهی روا شود که مرادم

همی شود که مرادم نگار روی تو باشد


به سالها که نشستم برای دیدن رویت

اگر ندیده بمیرم گنه ز سوی تو باشد


نگار لعل نگاهت دریده شوکت عمرم

چه ها کنم که بفهمی برای روی تو باشد


محمد لالوی

۹/۱۱/۹۳ 


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۲۶ ب.ظ
  • بازدید : ۵۰۵
نظرات شما ( ۳ )

عشق،چهره زیبای تو باشد که نباشد

از یار چه گویم که نباشد که نباشد


من دیده به در مانده نگاهم به خیابان

از غم چه بگویم که به اغراق نباشد


شب در پی شب گریه و آهم به هیاهو

بیچاره دلی کز سر و کارش به تو باشد


انقدر بگفتم که به رویا که بیاید

اما حصلش شد به خوابی که نباشد


رندان گذر از کوی تورا سخت شمردند

کز راه نرفتم که به بی راه نباشد


ساقی شدم و تشنه لبان را به هوایی

تا تشنگیم در گروی یار نباشد


مشتاق تر از من به کجا دیده خیابان

این نم نم باران که مرا کار نباشد


تو رفته ای و رفتن تو کار خدا بود

پس غیر نگویید که از یار نباشد


محمد لالوی

۸/۱۱/۹۳


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۲۵ ب.ظ
  • بازدید : ۴۴۹
نظرات شما ( ۱ )

کو همه آن خنده های کودکی

کو همه آن قهر های زورکی


کو دلم کو آن نشان عشق خاص

از تمام من فقط یادی به جاست


من فقط با خاطراتم دلخوشم

تا چه دردی را که با آن میکشم


من هنوزم در پی آن کودکم

من برای این زمانه کوچکم


کو بیابید آن همه عشق مرا

شیطنت ها،موجبات خنده را


کودکی باز ای و از قلبم نگو

زخم ها را بسته ام حتی دورو


کو ببین این قلب با پا بسته را

کو ببین این توسن بشکسته را


رفت من هم مانده ام تنها به جا

از برای کودکی های شما


کودکی کردید قلب من شکست

در میان کوهی از غم ها نشست


محمد لالوی

۲۶/۱۱/۹۳


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۲۳ ب.ظ
  • بازدید : ۳۴۸
نظرات شما ( ۱ )

ببین که از سر غم ها میان خانه خزیدم

چه گریه ها که نکردم چه خنده ها که شنیدم


به پیش چشم خمارت نگاه ملتمس این بار 

چه کار ها که نکردم چه خویشتن که دریدم


میان گریه شنیدم که عهد خود این بار

به پا چگونه شکستی، ولی چرا نشنیدم


ز زنده ام که چه حاصل میان گریه نشستن

که به روم،که به اخر، ببین چه ساده رسیدم


توان نبود که به غیری بناممت که ز این پس

 ز نام زندگی ام هم ببین چگونه بریده ام


کنار غصه و تشویش میان گریه و شیون

بسان خنده و شادی،ز پا و سر چه رمیدم 


چنان نشد که بماند کنار قصه تقدیر

ولی بدان که ز خاطر،چه گریه ها که خریدم


چو خو گرفته به غم ها عیان مکن تو نشانت

چه قصه ها که نگفتم چه قصه ها که شنیدم


محمد لالوی

۱۰/۷/۹۳


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۲۰ ب.ظ
  • بازدید : ۴۴۴
نظرات شما ( ۰ )

دل عاشق به چه کار اید از این پس 

که تو با من دگر کار نداری

نه سلامی نه صدایی

میروی از پس من

یار نداری،غم و غمخوار نداری

به چه کار ایدم این دل

بزن و بشکنش انرا

که مرا کار نباشد

با دل خسته و تنها

جور پاییز غم دوران همه همسایه قلبند

چه بخواهی چه نخواهی بر دلم سایه ننگند

تو صدا کن تو رها کن

منو دل سنگی خود را

که به من جان ببخشد نم باران

چو بهاران

بر دل خشک بیابان

به چه کار ایدم این دل

که به من کار نداری


محمد لالوی

۱۸/۵/۹۰


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۱۸ ب.ظ
  • بازدید : ۳۷۲
نظرات شما ( ۰ )

حتم دارم،گر روی برگشتنی در کار نیست 

طاقت بیچاره دل را با غمت همیار نیست


حتم دارم میروی بیچاره میگردد دلم

حتم دارم رفتنت را،فکر من بیمار نیست


طاقتی خواهد ز سنگ و با دلی چون آهنین

تا روی آتش نگیرد،چون دلم فولاد نیست


من به یک ناز نگاهت میشود حالم خراب

شهر ویران نگاهت تا به کی آباد نیست؟


بونه میگیرد دلم از دوری و از مشکلات

مشکل قلبم به تنهایی و شب بیدار نیست


بی کس و تنها در اینجا،در بهاری سرد سرد

یخ زدم تنها ولی اینجا کسی دلدار نیست


میروی آری  برو اما ببر این خاطرات

در سر دیوانه ام جایی بر این ایام نیست


محمد لالوی

۲۰/۴/۹۳


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۱۷ ب.ظ
  • بازدید : ۴۶۷
نظرات شما ( ۰ )

مستی بهانه است که رها کرده ای مرا

آواره به ظلمت شب ها کرده ای مرا


مستم که نفهمم چگونه گشت زندگی

مستی ببین که چه رسوا کرده ای مرا


حیران و غم زده به کوچه های شهر تو

پنهان قدم زدم،که چه تنها کرده ای مرا


اشکم روان ز دامن رسوای صورتم 

یادم شود که چگونه لیلا کرده ای مرا 


می نوشم و انگار نه انگار که زندگیست

اینجا جهنمیست که رها کرده ای مرا


چشمم به تقویم و ماه ها و سالهاست

کاش آن زمان بیاید که پیدا کرده ای مرا


دستش به دست تو چشمم به دست او

گویم چگونه شد که ترک وفا کرده ای مرا


محمد لالوی

۱۸/۴/۹۳


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۱۴ ب.ظ
  • بازدید : ۳۴۱
نظرات شما ( ۰ )

تاب و توان ندارم داد از غم جدایی

حقا که از غمت هم ناید دمی رهایی


عمری گذشت و یکبار رویی ز تو ندیدم

چشمم به راه و تنها،گم گشته ام کجایی؟


شب گریه ها و شیون هر تکه از دلم بود

گویی که با نجابت دزدی به حال مایی


آگه نبودی و من از غصه ها کشیدم

با این صدا و لبها اما چه خنده هایی


آری بخند و من هم از گریه ها نگویم

خندیدنت چو مشروب ما را کند هوایی


حالا که باز رفتی دلکش شده کلامم

کی خوانده ام برایت از درد آشنایی؟


فریاد ها زنم تا دنیا به خود بلرزد

غوغا کنم جهان را تنها به یک صدایی


غیبت گنه نباشد اینجا به دین عشاق 

چون با نگاه مستت از راه ما بیایی


یکجا تمام دنیا باید کند نظاره

آری،قرار باشد،قلبی شود فدایی


محمد لالوی

۱۶/۴/۹۳


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۱۲ ب.ظ
  • بازدید : ۷۲۹
نظرات شما ( ۰ )

پیش او هستی ولی با غم تو در یاد منی

بی هدف هردم تبر بر ریشه ما میزنی


کار دل تانجا کشید تا در برت جانها دهیم

کو دلی مانده به راهت تا که ان را نشکنی


غیر قلبی کو فتادست زیر پایت چون حریر

من چه کردم کآتشی بر جان من چون دشمنی


اشتباهی امدی اینجا رهی بر جنگ نیست

این دلست برعکس تو کز سر به پایت آهنی


جملگی شیدا شدیم و در رهت رسوا شدیم

کی شود پیدا به کنعان یوسفو پیراهنی


پیر گشتم تا که فهمیدم دلم با من چه کرد

ای دلا حاشا بگو با چون منی هم دشمنی؟


محمد لالوی

۱۴/۳/۹۳


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad
  • mohamad lalavi
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۰۸ ب.ظ
  • بازدید : ۴۸۶
نظرات شما ( ۰ )

گاهی به زیر باران اشکم روان ز دیده

غم میخورم به طرزی کین جان به خود ندیده


در عاشقی چو خوبان در مرحمت چو ظالم

باران که میچکد بر، صورت به غم تنیده


رویش چو ماه تابان از روشنی ز شادی

من هم کنار غم ها با پشت قد خمیده


عشقی به جان من بود کو هیچ ان نفهمید

گر گویمش کم است این در عاشقی پدیده


قلبم ز اه و غم ها دیگر چو پیرسالیست

کز فرط بی توانی از خستگی تکیده


بر من نگو که حتی قدری تلاش کردی

کی بر دلش نشستم کو این دمی پریده


گویی که باز برخیز عشق را تو شو سراغاز

گویم تو در خیالی این تن ز عشق چه دیده


این اشک ها نبین که ابی به چشم کور است

این اشک اشک نبود و جانم ز چشم چکیده


جانا دگر توان نیست ارام گیر تو لختی

بر روی تو که سوگند چشمم ز غم بریده


از عالمش تو بگذر،شاید نهان ببینی

قدری به خود نگه کن رنگت ز رخ پریده


محمد لالوی

۱۶/۱۰/۹۲


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۱۲ ارديبهشت ، ۱۳:۰۶ ب.ظ
  • بازدید : ۶۰۸
نظرات شما ( ۰ )

صفحات دیگر