دگر بیزارم از هر شیوه  و هر گونه دل بستن

وَ اینکه خوب میدانم تو خوشبختی بدونِ من


مرا از خویش میرانی ، وَ با او قصه میسازی

وَ من تنها دگر حالا فقط در فکر برگشتن  


تمام زخمم از شعر است و مرهم غیر از اینم نیست 

چه حس مبهمی دارد ز درد خود غزل گفتن 


نوازش های تو بعد از تو با هم هر دو میمیریم

وَ مردی میزند آتش به روح مرده ی این تن


برو "حوّای من" حالا که گندم راه بودن نیست 

که عادت کرده این آدم به رسم ساده ی "رفتن "


محمد لالوی

4/6/95

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۵ شهریور ، ۰۵:۱۶ ق.ظ
  • بازدید : ۲۹۸

تعداد نظرات این پست ۰ است ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی