ببین چگونه مانده ام میان این قمار ها

منم شبی از این همه هزار و یک هزار ها


نه قصه ام نه پادشاه نه غصه ام نه قصه گو

ولی دو بیت من شده قرارِ بی قرار ها


برای دیدنت به سر چنان روانه گشته ام

به پای "شمسِ" چشم تو ، بِرفته ام دیار ها


به روی سینه ام مرا نشسته تلی از غمت

که مرگ سرفه میکنم از این همه غبارها 


به هر چه فصل میرسم اگرچه پیر میشوم

دوباره رنگ میشوم به دست این بهار ها


صدا بهانه ی من است میان این حجوم گنگ

غزل غزل نوشته ام برای این هوار ها


اگر به تو نمیرسم مرا ملامتم نکن

نکوهش از که میکنی دلیل این حصار ها؟


#محمد_لالوی 

۱۱/۱۲/۹۵

  • mohamad lalavi
  • چهارشنبه ۱۱ اسفند ، ۲۰:۵۷ ب.ظ
  • بازدید : ۳۱۶
نظرات شما ( ۰ )

غمت به تن زده عمری و از اهالی ماست

اگر که خانه خرابیم ، نه بیخیالی ماست


چه گریه میکند این عمر برای رفتن ها

نکن ، که رفتن از برای تعالی ماست


نگو که ابر نمی زند به سقف خالی شهر

گمان که مشکل از کاسه های خالی ماست


اگر که رفته اند همه ، اگر چنین شده ایم

کسی که نیست ، خدا که در حوالی ی ماست


به لطف خنده اش به عشق مفتخریم

که لطف او دلیل حال عالی ماست


#محمد_لالوی 

۵/۱۲/۹۵



  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۵ اسفند ، ۱۳:۱۲ ب.ظ
  • بازدید : ۳۵۲
نظرات شما ( ۰ )

با رفتنت مانده مرا به گلو حرف آخرم

این حجم گفتگو را تو بگو تا کجا برم؟


در این دو خط عاشقانه ی واج واج

چون اولین کلامی و من آن ،"پایان" دفترم


پایان قصه ات رسیده و با دست بی کسی

تنها چطور از این شب منحوس بگذرم؟


میپرسی ام که حال دلت رو به راه هست؟

با اینکه نیستم، میگویم ای شکر بهترم


در گوشه اتاق و در این رنج ناتمام

هرشب میان گریه از این خواب میپرم

 

می پرسم از خودم که کجا رفته ای ولی

هر بار به نقطه چین میرسد این سوال، لاجرم


ای کاش که با رفتن تو میشدم تمام

داغت به دل نشسته چو خنجر به پیکرم


از زندگی بدون تو آنقدر دلخورم

تا مردنم برای خودم گریه میخرم


گفتم اگر که بیایی فلان شود!

رفتی ،شکست از تو مرا هر چه باورم


پر از صدای تو ام و خالی چو یک سکوت

آری به گلو مانده مرا حرف آخرم...


#محمد_لالوی 

۳۰/۱۱/۹۵

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۳۰ بهمن ، ۱۰:۲۴ ق.ظ
  • بازدید : ۲۷۰
نظرات شما ( ۰ )

میخواهم امشب ، میان بغض خودم ببارمت

باید تهی شوم از اینکه انقدر ، دوست دارمت


ما بین ما فاصله اندازه ی یک اتفاق بود

هر روز که میگذرد انگار ، بیشتر ندارمت


دل دل نکن بهانه ای برای ماندن نیست

باید تو را به دست خودت واگذارمت


روزی که بر سر قبر من آیی قول میدهم

آخر تو را در اغوش خودم میفشارمت


ای آنکه بی من از این شهر ، رفته ای

آری ، تو را به دست خدا می سپارمت


#محمد_لالوی 


۲۳/۱۱/۹۵

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۲۳ بهمن ، ۰۹:۲۲ ق.ظ
  • بازدید : ۳۱۱
نظرات شما ( ۰ )

رفتی و از تو مرا فقط این گریه مانده است

آری که در مقابله با تو دلم ، زنده مانده است 


شوری به سر اگر نمانده مرا ، شکوه ای که نیست

چیزی مگر به جز این سوز ، در پرده مانده است؟


ای راحتِ تمامِ جهان ای مقتدای مرگ

چندی نفر به نوبت این بنده مانده است؟


من با تو هستم و نیستم ، اگرچه مرا اصل ماجرا

یک مرد ، بی تو در درون دلم ، برده مانده است


با خود اگرچه گلاویزم و از خود اگر پُرم

چون یک درم که از چارچوب خودش ، کنده مانده است


من هرچه سرگذشت را به تماشا نشسته ام

عالم به سر ، گذشت و فقط این خنده ، مانده است


#محمد_لالوی 

۲/۱۱/۹۵

  • mohamad lalavi
  • شنبه ۲ بهمن ، ۱۶:۰۳ ب.ظ
  • بازدید : ۳۱۴
نظرات شما ( ۰ )

ببین به زیر بار نبودت ، خمیده تر شده ام

تو رفته ای و با خودم انگار ، غریبه تر شده ام


چگونه چشم ببندم به روی این همه دردم

بیا ، میان این همه غربت ، تکیده تر شده ام


به رسم زمانه که از خود ، به صبر داده نشانم

چو میوه ای به تباهی ، رسیده تر شده ام


که صورتم به چه روزی ،  فتاده از سر شکوه

من از پریده ترین ها ، پریده تر شده ام


به قبل تو قصه ی ما را ، به نثر ، خلاصه اگر بود

به بعد نظم تو انگار ، قصیده تر شده ام


رسیده آخر این راه ، کشیده تاب تحمل

چنان الف که برنجد ، کشیده تر شده ام


#محمد_لالوی 

۲۹/۱۰/۹۵

  • mohamad lalavi
  • چهارشنبه ۲۹ دی ، ۱۸:۳۹ ب.ظ
  • بازدید : ۲۹۶
نظرات شما ( ۰ )

ای رفته از نظر به کجا میروی چنین

جانم به لب رسیده چرا میروی چنین


بی روی نازک رویت در این چمن

صد خار نشسته کجا میروی چنین


ای فارق از غم دنیا که رفته ای

از یار غم زده جدا میروی چنین


ما مانده ایم و غم دنیا و این دو روز

اما شما به دیار خدا میروی چنین


جانم بسوخت ای گل نشکفته از بهار

سبزی ز توست که فدا میروی چنین


صد تیر نشسته به بالت و صد خون که بر جگر

شاید که از برای دوا میروی چنین


آن آسمان روشن فردا غروب کرد

ای رفته از نظر به کجا میروی چنین


#محمد_لالوی 

23/10/95

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۲۴ دی ، ۱۲:۴۸ ب.ظ
  • بازدید : ۳۵۴
نظرات شما ( ۰ )

من نوشتم دوستت دارم تو خواندی هرزگی

گشته ای نامهربان با ما جدیدا تازگی


هرچه میگویم نکن یک شانه بر مویت بس است

فاش میگویی نکن بیزارم از این زندگی


بی قراری های من در پیشت چشمت اشتباست

دل دلم را گرچه پیش از این تو خواندی سادگی


باز رندی میکنی چون میزنی یک ریشخند

میرود از عمق جانم کوله بار خستگی


میزنی بر لب که رنگی ، تا که میگویم نکن

باز میگویی که فکرت میدهد بوی کریه کهنگی


گرچه خود هم از همین راه عاشقت گردیده ام

ترس دارم ، دل بگیری از کسی با خیرگی


#محمد_لالوی 

۲۳/۱۰/۹۵

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۲۳ دی ، ۱۶:۴۱ ب.ظ
  • بازدید : ۳۲۰
نظرات شما ( ۰ )

میروی انگار جان از عمق جانم میرود

رو به پایان برده را چون داسِتانم میرود


میروی رونق از این ویرانه پر خواهد کشید

نعمت از حتی همین یک لقمه نانم میرود


میروی در من صدایی با سکوتی میخزد:

من به بی مهری دچار و مهربانم میرود


اشک را چون مرهمی کردم برای زخم دل

لاجرم دیدم که جان از دیدگانم میرود


میروی انگار در من جنبشی میکاودم

در هبوطی آنچنان چون ناگهانم میرود


میرود، دلواپسم ،میترسم اخر بد رسد

چونکه پیش چشم شور دشمنانم میرود



#محمد_لالوی 

۲۱/۱۰/۹۵

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۲۱ دی ، ۱۵:۵۴ ب.ظ
  • بازدید : ۲۹۷
نظرات شما ( ۰ )

گوشه چشمی بکن نگاه ساده ای به تنم

ببین که این مرد خسته را ، که منم


ببین که این مرد را چه آمده است 

بگو چگونه از خیال تو دل بکنم؟


تمام خاطره ام مانده از تو یک کوچه 

همین یکی نشانده زخم ها ، بر بدنم


تو رفته ای و حال جماعتی منتظرند

که خنده کنند ، به حال منقلب شدنم


چه درد میکندم حجم نبودنت وقتی 

که غورت دهم همه را بغض در دهنم


به کوچه کوچه تمام من از خیال لبریز است

مرا فقط بلدم به زخمهام ، نمک بزنم


#محمد_لالوی 

10/10/95

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۱۰ دی ، ۲۳:۵۳ ب.ظ
  • بازدید : ۳۰۶
نظرات شما ( ۰ )