شاید چو بمیرم بِه از این حالِ خراب است

هر شب منِ بیچاره و این بغض؛ عذاب است

بی خوابم و عادت شدنِ این مرضِ سخت

از فرطِ هجومِ همه آن گریه ی ناب است

صد فکر ز بی خوابی و من مانده چه تنها

هر پرسش من منتظر حرف حساب است

من مانده ام و لشکری از پرسش و یک راه

یک پوک ز نخ و، آخرِ سیگار جواب است

مرتد شده ام،مُردنِ من حرف خودم نیست

کافر شده را، کشتن دلدار؛ ثواب است


محمد لالوی

۲۰/۱۱/۹۴

  • mohamad lalavi
  • جمعه ۲۳ بهمن ، ۲۳:۰۶ ب.ظ
  • بازدید : ۲۴۳
نظرات شما ( ۰ )

میان سینه ام گشته دلی از غصه زندانی

نفس با خواب میگیرم ز فرط اشک پنهانی

به کنج خلوتی تنها به ابر دیده میبارم

چه نعمت ها که میبارد ز این چشمان بارانی

بسان کودکی گریان که از مادر جدا مانده

در این بازار شام انگار دلم گم کرده دستانی

گهی با گریه میخندم گهی با خنده گریان ام

چه پیشانی که من دارم؟ تو از دردم چه میدانی؟

نه تنها مانده در غم ها که تنها،ماند ام با غم

"چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی"


محمد لالوی

20/11/94

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۲۰ بهمن ، ۱۹:۵۵ ب.ظ
  • بازدید : ۴۵۲
نظرات شما ( ۳ )

نه میگیرد کسی دست دلم را ،در این گرداب نامرد زمانه

نه حرفی از سر مردانگی هست،که از مردی دهد شاید نشانه


نه میپرسد کسی از حال زارم،نه میخواهد کسی این را بفهمد

همه درگیر و مشغولند ولیکن، به پشت پیچ و تاب صد بهانه


در این آوار صد رنگی و تزویر ،کسی با من نمیماند به مستی

همه هوشیار و قاضی بهر سستی ، برای حکم های احمقانه


به ظاهر سبز و در باطن هیاهو ،کسی حتی نفهمید حال من را

که این ظاهر مثال بید پیریست که از تو خورده آن را موریانه


به حالم اشک میبارم ولیکن، کسی شاید هنوزم مانده ما را

که از مردی بگیرد دست دل را، مثال قصه های عامیانه


محمد لالوی

۱۴/۱۱/۹۴

  • mohamad lalavi
  • چهارشنبه ۱۴ بهمن ، ۲۱:۳۱ ب.ظ
  • بازدید : ۳۴۲
نظرات شما ( ۰ )

ماندست به دل ، از همه آن ذره طنینی

چون دل بشکافی به غمش هیچ نبینی


این مرد دگر هیچ ندارد که ببازد

آن هم به دلی چون تو که در عشق چنینی


از حرفِ وفا و قسم و قول و قرارش

یک عکس فقط مانده و یک بغض حزینی


ای دل به چه عنوان تو در این حجم نشستی

آن هم تو که تنها به غم و غصه قرینی


گاهی نظرش جلب شود بهر ترحم

لعنت به تو ای دل که تو محتاج همینی


محمد لالوی

۱۳/۱۱/۹۴

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۱۳ بهمن ، ۰۱:۴۷ ق.ظ
  • بازدید : ۳۷۵
نظرات شما ( ۳ )

نقش بازی کن و با این لب خندان، که نرو

پیش بغض من بیچاره ز طوفان، که نرو

خواستی پای مرا بند کنی تا چه شود

از سر حوصله ی بی سر و سامان که نرو

نشنیدی که به پایت من دلداده شکستم به چه شکل؟

دل شکستی به درک ، با سر و خیزان که نرو

خواستم تا نروی خواستنم قد اجابت نرسید

گفته بودم شررم ، ای همه مهمان که نرو!!

پشت پا رسم چنین است که بریزند آبی

به هوای دل ابری منو ، نم نم باران که نرو


محمد لالوی

12/11/94

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۱۳ بهمن ، ۰۰:۱۹ ق.ظ
  • بازدید : ۲۶۲
نظرات شما ( ۰ )

حیران و بی هدف ،تنها چه بی دلیل


من بی تو دور از عشق


گفتی خدا نخواست..

.
این حال درهمم پاسخ نمیدهد


دور از تو از چه چیز؟


گفتی خدا نخواست.

..
رفتی که کار من مشکل شود چنین


ماندم چه بی خودی


گفتی خدا نخواست..

.
باور نمیکنم،اینجا بدون تو


تنها بدون من


گفتی خدا نخواست...


در گریه های خود 


دیدم که میرسد


عمری به آخرش


گفتی خدا نخواست...


بیزار میشود قلبت ز بودنم


گفتی که میروی


گفتی خدا نخواست...


اصرار بیخودی،مشتاق تر شدی


یک جفت قافیه


گفتی خدا نخواست...


گفتی خدا نخواست اما چرا تو هم؟


اقرار میکنی،چون رفتم از دلت


گفتی خدا نخواست...




محمد لالوی


11/11/94

  • mohamad lalavi
  • يكشنبه ۱۱ بهمن ، ۲۲:۲۳ ب.ظ
  • بازدید : ۲۵۶
نظرات شما ( ۰ )

من منتظرم ،قصه ی من شرح وصال است

بی تابم و بی تاب شدن حرف کمی نیست

ای غافل از این حال عجیبم چه بگویم؟

از غصه نشاید که دگر نای غمی نیست


دیگر چه بگویم که مرا ساده بفهمی؟

باران زده، از قصه جدا مانده،غریبم

در زیر و بم شهر پر از لیلی و مجنون

فرهادم و مجنون شده ی دام فریبم


از درد چه گویم که فقط شوق وصالت

تنها ضرری هست که من زنده به آنم

ای دوست اگر حال مرا خوب بفهمی

شاید تو بفهمی که چنان زنده نه آنم


ای دوست، اگر اینطور جدا قسمت ما هست

بگذار که دامن به غم و غصه بگیرم

اخر نه من آنم که تو مشتاق وصالی

بگذار که با غصه ی این درد بمیرم


ای دوست چه بی تابم و از حال خرابم

تنها ضرری مانده و اشکی که ندیدی

رفتی به کجا بی من؟ و با او به کجایی؟

این قصه نه آن است که تو از،غیر شنیدی


محمد لالوی

۷/۱۱/۹۴


https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • پنجشنبه ۸ بهمن ، ۰۰:۳۳ ق.ظ
  • بازدید : ۳۵۷
نظرات شما ( ۲ )

مثال بارش باران به چشمانت قراری نیست

تو میباری و می گریی،ولی سرشار نیرنگی


تماما سنگی و سنگم به قلب تو شرف دارد

تو آن گرگی که با این بره ی ترسیده میجنگی


به پیشم با بداهه ز هر احساس میگویی

تو با من هستی و اما به صد آغوش دلتنگی


همه دل بسته یک دل،دلت سرشار اغیار است

ولی غافل از آنی که،تهی از هرچه فرهنگی


تو گفتی من به رنگ ذلت و پستی گرفتارم

امان از حرف و گفتارت که تو استاد هر رنگی


محمد لالوی

26/9/94

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۶ بهمن ، ۱۴:۲۸ ب.ظ
  • بازدید : ۳۵۶
نظرات شما ( ۱ )

درگیر دلت بودم و این رسم وفا نیست

در پاسخ احساس دلم،ظلم روا نیست

آشفته و غمگینم و این کار خودی بود

سهرابم و زخمی شده ام،لیک دوا نیست

استاد غزل های نو و ساز و نوازم

صد حیف که دیگر به سرم شورِ نوا نیست

دلمرده شدم کار من از حوصله رد شد

این عاشق دلمرده که محتاج هوا نیست

دشمن شده ای،طعنه و تزویر و لجاجت؟

من عاشق تزویر توام،گرچه بجا نیست


محمد لالوی

6/11/94

  • mohamad lalavi
  • سه شنبه ۶ بهمن ، ۱۳:۵۹ ب.ظ
  • بازدید : ۲۱۳
نظرات شما ( ۰ )

به آن اشکی که میدانی به حد مرگ دلتنگم

هوای گریه دارم من ، ولی با بغض میجنگم


چو یک اشکی که پنهان شد ز ترس ننگ لغزیدن

چنان مفلوک و مغمومم که خود یک لکه ی ننگم


ز حالم برکه میمیرد ز بغضم ماه میگرید

من آن مجنون دیروزم،ولی در ظاهرِ سنگم


به بغضم میزنم طعنه به اشکم میکنم تردید

برای روی پا ماندن ، ببین محتاج نیرنگم


من از آن حال نامعلومِ هر بارم نفهمیدم

که از ابر و کلاه و چتر و آن بارانی ام لنگم


محمد لالوی

۳۰/۱۰/۹۴




https://telegram.me/khatkhatihay_mohammad

  • mohamad lalavi
  • چهارشنبه ۳۰ دی ، ۰۰:۵۹ ق.ظ
  • بازدید : ۵۹۹
نظرات شما ( ۰ )